یادداشت محمدقائم خانی

حق السکوت
        .



حق السکوت 


عید 

زمین از برگ، برگ از باد، باد از رود، رود از ماه 
روایت کرده‌اند اردیبهشتی می‌رسد از راه 
بهاری می‌رسد از راه و می‌گویند می‌روید 
گل داوودی از هر سنگ، حسن یوسف از هر چاه 
بگو چله‌نشینان زمستان را که برخیزند 
به استقبال می‌آییمت ای عید از همین دی ماه 
به استقبال می‌آییمت آری دشت پشت دشت 
چه باک از راه ناهموار و از یاران ناهمراه 
به استهلال می‌آییمت ای عید از محرم‌ها 
به روی بام‌ها هر شام با آیینه و با آه... 
سر بسمل شدن دارند این مرغان سرگردان 
گلویی تر کنید ای تیغ‌های تشنه، بسم الله! 




کاش 

ای کاش ماجرای بیابان دروغ بود 
این حرف‌های مرثیه‌خوانان دروغ بود 
ای کاش این روایت پرغم سند نداشت 
بر نیزه‌ها نشاندن قرآن دروغ بود 
ای کاش گرگ تاخته بر یوسف حجاز 
مانند گرگ قصه کنعان دروغ بود 
حیف از شکوفه‌ها و دریغ از بهار، کاش 
بر جان باغ، داغ زمستان دروغ بود 



فرودگاه 

آسمانی از ملخ، آسمانی از سیاه 
می‌نشیند ای زمین، در هیمن فرودگاه 
ذره‌ذره می‌جوند آنچه را که کشته‌ایم 
- گوشت هم شنیده‌ام می‌خورند گاه‌گاه!- 
شهر می‌شود پر از آدم آهنی ولی 
مرد آهنینمان، می‌رود ز یاد... آه 
مثل بره می‌شویم، روزمره می‌شویم 
سربه‌زیر سربه‌زیر، سربه‌راهِ سربه‌راه 
بیت‌های شعرمان، ناصبور می‌شوند 
سر نمی‌زنند تا انتهای لااله 
کاش آسمان نبود، تا ملخ نمی‌پرید 
تا ملخ نمی‌نشست، بر تن فرودگاه
      

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.