یادداشت مجید اسطیری

ناکازاکی
        در سالگرد حمله اتمی ایالات متحده به ناگازاکی چه رمانی بخوانیم؟

این رمان کم حجم فقط دو نقطه اتصال با حمله اتمی به شهر ناگازاکی دارد اما روح اصلی حاکم بر رمان حاکی از نوعی وحشت و بی معنایی ناشی از غیرقابل باور بودن حملات اتمی امریکا به ژاپن است.

داستان در سال 2008 میگذرد. مردی که به تنهایی زندگی میکند متوجه میشود یک غریبه در خانه اش حضور دارد. تا آن زن غریبه توسط مرد و پلیس پیدا شود نیمی از حجم اندک داستان تمام شده و باقی داستان روایت شدت بی معنایی حاکم بر زندگی این زن و مرد است که محصول فقر، تنهایی و بی رحمی اجتماعی حاکم بر ژاپن امروز است.

زن در واقع یک فرد "تبخیر شده" است. در ژاپن چنین اتفاقی مرسوم است که آدمهای شکست خورده در زندگی اجتماعی برای ناشناخته ماندن، ناگهان همه چیز و همه کس را میگذارند و میروند. به این افراد "جوهاتسو" میگویند. این ایده به صورت خیلی شفاف تر در رمان "زن در ریگ روان" اثر خیره کننده نویسنده ژاپنی "کوبو آبه" تبدیل به داستان شده است. در جامعه ای که رقابت اقتصادی بدون ترحم فرودستان را له میکند طبیعی است که شخصیت رمان ناگازاکی بگوید:

"هرگز آنهایی را که موفق میشوند دوست نداشته ام. نه به این خاطر که موفق میشوند بلکه از این رو که به بازیچه موفقیت خود تبدیل میشوند بازیچه یک «من» نابینا شده «من» به هر قیمت، پایان آدمی است."

زنی که مخفیانه در خانه یک مرد زندگی میکند در واقع بعد از بیکاری و بی سرپناهی به خانه سالهای کودکی خود بازگشته. این ایده هم به شکل درخشانی در داستانی از ای. ال. دکتروف به نام "اجمونت درایو" مطرح شده است: خانه هایی که به سادگی میخریم و میفروشیم و اجاره میدهیم مکان هایی هستند که برای ما و آدمهای قبل و بعد از ما الهام بخش و معنابخش بودهند. در این رمان زن که از بی رحمی جامعه متحیر است از تلاشش برای بازگشت به تنها سرچشمه اصالت میگوید:

"میگویند بعضی لاک پشت های دریایی برای مردن به ساحلی بر میگردند که در آن به دنیا آمده اند. میگویند ماهیان آزاد برای زاد و ولد دریا را رها میکنند و به رودخانه ای بر میگردند که در آن بزرگ شده اند. چنین آدابی بر موجود زنده فرمان میراند. مــن هم پس از به پایان بردن چرخۀ بزرگی در زندگیم به یکی از قدیمی ترین بیوتوپهایم بر میگشتم. جایی که در فضای هشت سالگی کشفیات بزرگم را در آن انجام داده بودم. شگفتی ها، نویدهای ناشنیده. در این سالهای اخیر از پنجره اتاقی كه قبلاً اتاق من بود - و بعدها اتاق شما ـ دیگر احتمالاً قدر و قیمتی برای چشم انداز قائل نبودید. شاید از آن خسته بودید. اما تصورش را بکنید در آغوش گرفتن کوهسار ایناز و خلیج، انبارهای دریایی و تمام آن کشتی ها تنها با یک نگاه برای کودکی مثل من چه معنایی داشت. وقتی به سمت چپ متمایل میشدم کلیسای "اورا" را میدیدم. جایی که مرا در آن تعمید داده بودند، و در سمت راست محله های دور دست شمالی را. عجیب است این محله های کاتولیک که با بمب یک کشور مسیحی با خاک یکسان شدند... در ژاپن مسیحیان بسیار کمی زندگی میکنند انگار اتم های خشمگین رها شده از دست آمریکا میخواستند تردستی شومی برای آنان به نمایش بگذارند.
اتاقم را که ایوانی مشرف به دنیا بود دوست داشتم. مشرف به تولد دوبارۀ دنیایی که در یک روز نهم اوت دور دست چندین نفر از نیاکانم در آن مرده بودند..."
      
1

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.