یادداشت آزاده اشرفی
1403/12/1
این فقط یک جمله است: "آمدیم، خانه نبودید" اما ما را وصل میکند به گذشتهای که تلفنها عمومی بودند. موبایل وجود نداشت و در داشبورد هر پیکانی، یک کاغذ و قلم بود برای وقتی که پیغامی داشتی مثل این. سرزده بروی خانه عزیزی و ببینی خانه نیست و براش بنویسی: آمدیم، خانه نبودید... و اگر این جمله خبری عنوان کتابی باشد که نبودن مشاهیر را در خانههاشان روایت میکند، به نظرم دردناکترین نبودن تاریخ است. وقتی درِ خانه نیما را میزنی و صاحبخانه کنونی به تو اجازه ورود نمیدهد. یا وقتی که به محله میرزاده عشقی میروی و کسی نمیداند خونه شاعر زیر آسفالتهای این کوچه خوابیده. وقتی خانه صدواندی ساله حسین منزوی را میبینی که زبالهدانی شده و هیچ میراثی دلش به حال بنا نسوخته، یا خانه ژازه طباطبایی که مردم شاهدند وسایلش به تاراج دزدان میرود و کسی نیست به داد آن حجم خلاق برسد. انگار که ته دلت چیزی چنگ میشود که هیچ کس محافظ هنر و فرهنگ این مملکت نیست، حتی در حد نامی بر کوچه یا محلهای. اما دلت گرم میشود به دیدن تابلوهای سهراب در بانک کشاورزی. یا غرق آسایش میشوی از آرامش خانه سعید نفیسی که پسرش رامین، بیهیچ توقعی از آدمهای فراموشکار، یکتنه زنده نگهش داشته و براش مهم نیست میراث فرهنگی یا وزارت فرهنگ و ارشاد قدمی برای ثبت ملی آن خانه برنداشته. یا کمی دلت روشن میشود وقت نگارش کتاب، هنوز سیمینی زنده بوده که غر بزند و خودی نشان ندهد. خانههای این کتاب قریب به اتفاق ناشناختهاند. صاحبان کنونی یا اهالی محله اکثرا گوششان به نام شهیر آدمهای گذشته، آشنا نیست. گاهی به باد تمسخر میگیرند و گاهی باورشان نمیشود آدم توی کتابها، خانهاش همین سر کوچه بوده و ترجیح میدهند در همین ناباوری بمانند. یا خانههایی که دستخوش تغیر شدهاند و انگار نه انگار که روزی صادق هدایت در اتاقی قلم میزده یا ارغوانی هست که جان ابتهاج بهش بند بوده یا دهخدا و معینی بودند که کلمهها را از دار دنیا جمع کردند و فرهنگ ساختند. و شاید آن بخش دردناک ماجرا، خانههایی بود که اسکان موقت بخشی از تاریخ این مملکت بود. فرخییزدی که در اتاقک یک گاراژ زندگی میکرد یا مهدی آذریزدی که در بالاخانه انبار کتابی در انقلاب... از میان خانههایی که هر روز مهمان صاحبش میشدم و گاه دلم گرم میشد به بودنش و گاه میلرزیدم از فقدان، خانه آیدا و احمد در شهرک دهکده فردیس کرج، زیباترین و شورانگیزترین خانهای بود که انگار از نزدیک قدم داخلش گذاشته بودم. از آن راه مشجر گذشته بودم و وارد منزلی شده بودم که هنوز گلدانهاش گل میدهند و سیگار نیمسوخته صاحبش از زیرسیگاری حذف نشده. خانه غریبی بود، خانه آیدا و احمد شاملو. درست مثل عشقشان که سرشار از آرامش و احترام بود. و خانه فروغ برایم مر از حسرت نبودنش بود. خاتهای که شعر از در و دیوارش شره میکرد. این کتاب به قلم و کوشش نسرین ظهیری جمعآوری شده که روزنامهنگار است و مجموعی از سرگذشت خانه هنرمندان را گردآورده. با پیگیری و تلاشی ستودنی. بازماندگان هر خانه و اشخاصش را جستجو کرده و اگر چه در بیش از نود درصد کتاب، گلایه از نادیده گرفتن میراث فرهنگی موج میزند، کاملا مشهود است که نویسنده به سهم خود قدم شایسوهای در جهت حفظ یادگار مشاهیر برداشته. حتی اگر اثری مادی از آن بنا وجود نداشته باشد. به کتاب حس خوبی داشتم. گفتگو با آدمها، رهگذرها، مستخدمین و آشنایان مشاهیر که هر کدام برداشتی از شخصیت داشتند و در نهایت غمی که در اضمحلال یادگاریها بود، با شیرینی بعضی وقایع مثل ماندگاری کتب یا ابزار آن اشخاص، دلم را گرم میکرد. اگر به خواندن کتبی با سبک ژورنالیستی علاقمندید، کتاب را پیشنهاد میکنم. آمدیم خانه نبودید/ نسرین ظهیری نشر ثالث
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.