یادداشت عطیه عیاردولابی

        نجیبه؛ زینب کوچک افغانستان.
بعد از خوندن کتاب هم معنی عنوانش رو نفهمیدم اما این عنوان برای شروع یادداشتم بهترین چیزی بود که تونستم بگم.

نجیبه از خانواده متفاوتی بود. پدرش ۵۰ سال از زمانه خودش جلوتر بود و به جای سرکوب روح فرزندش، دختری بزرگ کرد که مبارز و قوی بود، هرچند باز در برابر کلیت جامعه افعانستان زور چندانی نداشتن و خیلی جاها باید همرنگ جماعت می‌شدن. 

همین پشت و پناه بودن پدر بود که مسیر نجیبه رو برای زندگی روشن کرد. بهش یاد داد جایی که پای عقیده و شرفش باشه محکم بایسته و برای زندگیش هدف داشته باشه. اون سال‌هایی که زنان ایرانی دوران سختی جنگ رو طی کرده بودن و داشتن آرامش نسبی اجتماعی و تغییرات فرهنگی کمابیش مثبت رو تجربه می‌کردن، نجیبه و بقیه زنان افغانستانی درگیر بقا و زنده موندن و سالم موندن شده بودن. همین تجربه‌هایی کاملا متفاوت براشون رقم زد که سال‌ها و حتی قرن‌ها فاصله بین این دو دسته زن وطندار انداخت. 

دیالوگ‌های کتاب با گویش افغانستانی نوشته شده بود و به خوبی حس و حال رو رسونده بود.

چند نکته تو این کتاب قابل توجه بود. اول اینکه برای افغانستانی‌های شیعه معتقد، ایران همیشه در اولویت مهاجرت بوده چون براشون مهم بوده جایی زندگی کنن که با عقایدشون هماهنگ باشه و آزادی دینی داشته باشن. این حرف رو من از افغانستانی‌های زیادی شنیدم که شرایط اروپا و آمریکا رفتن داشتن اما به خاطر بچه‌هاشون ترجیح دادن ایران بیان یا بمونن. من واقعا در مورد سیاست‌های جمعیتی و مهاجرتی اطلاعات زیادی ندارم اما ای کاش درباره این موضوع و این جمعیت فکری می‌شد و انقدر اونها رو تو فشار نمیذاشتن. خیلی از افغانستانی‌های ساکن ایران الان نسل سوم و حتی چهارم هستن اما هنوز اینجا بلاتکلیفند. بچه‌های این نسل که تو شرایط امن ایران بزرگ شده و درس خوندن به مرور مهاجرت کردن به کشورهای غربی و اونجا در حال زندگی و کنش در جامعه جدید هستن؛ و درست مثل جوانان مهاجر ایرانی، درس رو اینجا خوندن و بهره‌برداریش رو به دیگری تقدیم کردن. بحث فرهنگسازی و درست کردن نگاه نژادپرستانه بین مردم ایران هم خیلی مهمه.

نکته دوم بحث روایت و مسائلی بود که تو کتاب گفته شده. تصویری که از زاویه دید نجیبه از محله افشار و وضعیت اجتماعی کابل ارائه شده بود خوب بود اما برای خواننده ایرانی کافی نبود. کاش نویسنده راهکاری پیدا می‌کرد و خلاصه‌ای از اوضاع افغانستان دهه ۶۰ و ۷۰ ارائه می‌داد. مخاطب موقع خوندن این طور کتاب‌ها نباید مجبور باشه برای تکمیل اطلاعاتش به گوگل مراجعه کنه. 

تا دو سوم کتاب اطلاعات درباره خود نجیبه و خانواده‌اش خوب بود هر چند گاهی اشتباهاتی یا کمبودهایی دیده می‌شد. مثلا دوستی صمیمی داشت به نام عاطفه که یهو همون اوایل کتاب غیب شد. این شخصیت و ماجراهایی که با نجیبه داشتن کجای این روایت نقش داشت که آورده بودن و بعد دیگه نبود؟ یا اسم زن برادر نجیبه یه جا لطیفه بود و جای دیگه جمیله. نمی‌دونم اشتباه نویسنده بود یا باز هم شخصیت‌هایی جا افتاده بودن و نصفه نیمه روایت شده بودن. مخصوصا که جایی گفته بود همسر برادر شهیدش با برادر کوچکتر نجیبه ازدواج کرده بود و من نفهمیدم لطیفه همون زن بود یا از اول چنین ازدواجی نبوده و جمیله یکی دیگه بود.

یا چرا هیچ‌جا نجیبه هیچ حرف و سخن خاصی از همسر اولش نداشت. آیا به خاطر مسائل خانوادگی و حفظ آبرو بوده یا با توجه به ازدواج نسبتا اجباری نجیبه، خودش خواسته از این شخص حرفی نباشه؟

هر چی روایت جلو رفت سرعت تعریف‌ها هم زیاد شد. انقدر که یهو دیدیم نجیبه از ازدواج دوم یه بچه داره و پسرش احمد رو مجبوره ببره خونه برادرش. این دوری از فرزند طبق روایت کتاب، نه به خاطر اعتراض همسر یا مسائل فرهنگی که به خاطر اذیت‌های جاری نجیبه بوده. من موندم تو خانواده‌های مردسالار افغانستانی، هیچ‌کس نبوده با این زن مقابله کنه که نجیبه حاضر میشه بچه دردونه‌اش رو از خودش دور کنه؟ 

بعد چند سال هم احمد همراه دایی‌اش میره افغانستان و اونجا زندگی می‌کنه. از این مهاجرت معکوس تا ظهور دوباره طالبان در افغانستان، ده سال دوری بین مادر و پسره و ما هیچ شناختی از شخصیت احمد نداریم تا اینکه دوباره برمی‌گرده ایران و اون هم فقط برای اینکه مدافع حرم بشه. تا آخر کتاب هم هیچ تعریف دیگه‌ای از شخصیت احمد ارائه نمیشه که آدم بتونه درک کنه این پسر جوون تو چه شرایطی بوده که حالا به این درجه از یقین و فداکاری رسیده.

بعد پایان کتاب و در کمال تعجب از اینکه به رسم این سبک کتاب‌ها عکسی از شهید نبود، سراغ گوگل جان رفتم. هم چهره شهید رو دیدم و هم کلی اطلاعات بیشتر از زبون خود نجیبه تو مصاحبه‌ها خوندم که توی کتاب نبود. بعضی جاهای خالی رو با اون مصاحبه‌ها پر کردم و این یه اشکال مهم این کتاب بود.

      
79

10

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.