یادداشت

خط مقدم: روایتی داستانی و مستند از تشکیل یگان موشکی ایران با محوریت زندگی شهید حسن طهرانی مقدم
        حمید حسنی:
#کتاب_خواندم 
#خط_مقدم
#صوتی
#طاقچه
#قسمت_اول
موقع خواندن این کتاب   عباراتی مانند #دست_خدا؛ #خودباوری؛ #امید دائم در ذهنم می چرخید؛ نمی دانم چرا از اول کتاب آن را بابغض عجیب شروع کردم؛ در سراسر کتاب این بغض هیچ جا فروکش نکرد. واقعا دست خانم غفار حدادی درد نکند؛ بسیار متفاوت تر از سایر کتابهایی بود که از دفاع مقدس خوانده بودم؛ هم روایت های فنی و عملیاتی داشت هم روایت خانوادگی؛ که جذابیت کتابها را بیشتر کرده بود و عجین بودن انها؛ لا به لای هم؛ دست نوشته های الهام و نامه هایشان به عمق بغضم اضافه میکرد.حتی استفاده از روزنوشت های آ.رفسنجانی روایت را چند جانبه کرده بود. قبلا بارها تصمیم گرفته بودم کتاب برای تاریخ اقای رفیق دوست را بخوانم که با خواندن این کتاب اشتیاقم برای آن کتاب بیشتر شد. در اثنای کتاب هر جا نام لیبی و قذافی و رایزنی با او به گوشم میخورد یاد امام موسی صدر می افتادم؛ ایا در اثنای تمام مذاکرات دیپلماتیک هیچ وقت حرفی از او شده بود!؟ نسبت به سایر کتابهایی که از دفاع مقدس خوانده بودم نگاه حاج حسن نسبت به همسرش برایم جالبتر بود؛ این که در جای جای نامه در مورد حق درخواست مالی و مسائلی که ممکن است او را اذیت کند پیگیر بود؛ تقریبا اولین بار یود در نامه های دفاع مقدسی میدیدم! البته به نظر می رسید نگاه مادرش هم به عروس مترقی بوده برخلاف آن زمانی ها؛ مثلا همین کار فرستادن او به سوریه. 
همسرم مشغول فکر کردن و مطالعه کردن در مورد چگونگی تخول در آ. پ است؛ به ایشان گفتم این کتاب مصداق کامل یک تحول با رویکرد امام وانقلاب و اسلام است؛ بخوانش نگاهت را باز میکند. 
حمید حسنی:
#خط_مقدم
#قسمت_دوم
آنچه از مدیریت شهید تهرانی مقدم برایم بسیار جالب بود؛ رویکرد فکری حتی در آموزش های سوریه و مواجهه با لیبی ها  نسبت به شوروی ها . طبق معمول همه کتابهای دفاع مقدسی توسل همه جایی؛ شاید علت خیلی از قفل های امثال ما در زندگی همین بی همت بودن در توسل های دائمی باشد. این طور کتابها را که میخوانم از غر زدن هایم خجالت میکشم. خداییش چرا همسران آنها این میزان صبور بودند. جایی در کتاب الهام می گوید بعد از جنگ ما هم به زندگی عادی برمی گردیم؛اما برای او هیچ وقت زندگی روی عادی به خود ندید و شاید همین الان.. از ناامیدی های این روزهای خودم خجالت میکشم؛ آنها در روزهایی که کشور حتی لنگ سیم خاردار بود اینگونه پر از امید و خودباوری بودند. قسمت های مربوط به کره شمالی هم برایم بسیار جالب بود و حرف های پیونگ یانگ 
یاد جملات امام می افتم که جنگ واقعا گنج بود. منتظر می مانم تا روزی روایت مسیری  که  تیپ موشکی تا امروز آمده است هم بخوانم باید جذابتر و نفس گیر از روایت های این کتاب باشد. در جای جای کتاب وقتی اسم حاجی زاده به گوشم میخورد زخمی جانم را آزار میداد از جنس روزهای التهاب سقوط هواپیما. قسمتی از کتاب را با پسرم شنیدم؛ فقط توضیح کوتاهی دادم که داستان فردی است که آن موشک های داخل موزه را ساخته است. به موزه دفاع مقدس اراک فکر می کنم به نیمه کاره بودن چندین ساله اش.. به این که چند سال دیگر فرزندانم از دیدن روایت قهرمانی های فرزندان وطن با این اهمال کاری ها محرومند. 😔
      

7

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.