یادداشت مهدی جمشیدیان
1401/8/10
شخصیت اصلی داستان، عبدالله حَرفَش است. مامور امنیتی که عمرش را به گزارش نویسی علیه شخصیتهای مشکوک "به زعم دستگاه اطلاعاتی کشور" گذرانده. از بقال و میوه فروش گرفته تا کتاب فروش و نویسنده و بازیگر تئاتر. عامل جزئی که در ماموریتی کاری، یک پا ، شغل و حتی احترام کاذب و از روی ترس کتاب فروش و خیاط محل را هم به مرور زمان از دست میدهد. طی تصمیمی عجیب، قصد میکند که رمان نویس شود. استدلالش برای این تصمیم، مطالبی است که در روزنامهها خوانده مبنی بر داستان نویس شدن گل فروشی بنگالی در شهر نیس فرانسه یا کفاشی تهیدست در رواندا یا زن تنفروشی در سایگون که پس از توبه دوکتاب نوشته؛ یکی در مورد روزهای نکبت بار زندگی و دیگری درباره زندگی تازهاش وقتی کارگاه کوچک شیرینی پزی راه انداخته. داستان خطی است. بدون فراز و فرودهای تکنیکی یا بازیهای زمانی. روایتی ساده از زبان اول شخص، با رگههایی از طنز اجتماعی که ناخودآگاه ما را به یاد عزیز نسین "نویسنده ترک" می اندازد. روابط بین شخصیتها چندان پیچیده نیست وقصه از زبان مخبری کم سواد و نه چندان اهل مطالعه که تصمیم به تغییر میگیرد، روایت میشود. اتفاقات داستان با ریتمی ملایم پیش میرود و انتهای داستان تقریبا قابل پیش بینی است. در صفحه آخر، نویسنده با ذکاوت تمام گره ای در داستان و ذهن خواننده و زندگی راوی اول شخص داستانش می اندازد که موجب ادامه داستان در ذهن مخاطب می شود. قصهی شکارچی کرم ابریشم در عین خطی بودن، نقبی به لایه های مختلف جامعه و روابط بین انسانها و جنگ دیرین مصلحت واخلاق میزند. با زبان طنز و بصورت غیر مستقیم استفاده ابزاری اقتصاد و سیاست از انسانها را به تصویر کشیده وبه باد انتقاد میگیرد. پاراگراف خوانی: ( ... احساس کردم ما چقدر در کار عقب مانده ایم که بعد از بیست سال آزگار سگ دو زدن، آخر سر مزد من شده یک پای چوبی. روسها مثل آب خوردن به ناتالی رسیدند، سرش را در کشور آزادیها زیر آب کردند، در حالی که خیلی از خائن ها مثل آب خوردن از چنگ ما فرار می کنند. کافی است خودشان را توی اتوبوس زهوار دررفته ای بچپانند یا توی کوچه پسکوچهها گم وگور بشوند یا حتی پشت سر مادربزرگشان پناه بگیرند. من مثل قهرمان بزدل داستان، برای ناتالی یا ناتی نوازنده اشک نمی ریزم. از نظر من او یک وطن فروش بود وحقش را کف دستش گذاشتند. اگر به دست من میافتاد، گردنش را خُرد میکردم. چیزی که واقعا آشوبم کرد این بود که ناتالی بیشتر از قهرمان داستان که اسمش را هم نمیدانم، ذهنم را مشغول کرد. ...)
10
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.