یادداشت سامان

سامان

سامان

1404/1/19

        3.7

کتاب از دو داستان تشکیل شده. ماجرای جوانی یک استاد و بیست و چهار ساعت از زندگی یک زن که دومی به صورت جداگانه هم توسط دو نشر دیگر ترجمه شده. هر دو داستان برام جذابیت‌هایی داشت و یک سری عناصر مشترک در اونها وجود داشت. ترجمه آقای شیخ الاسلامی دهه شصت انجام شده و کمی لغات نامانوس و بعضا عربی در ترجمه استفاده شده که زیاد مورد علاقه من نیست ولی با این وجود لذت خودم رو از قلم تسوایگ بردم و این کار مانعی برام ایجاد نکرد.در ادامه سعی می‌کنم کمی در مورد دو داستان صحبت کنم.

ماجرای جوانی یک استاد:
استاد پیری تصمیم می‌گیره خاطرات خودش از دوران جوانی رو تعریف کنه. علت این مساله اینه که یک چرخش مهمی در زندگی‌اش صورت می‌گیره و تبدیل به یک نقطه عطفی میشه.نقطه عطفی که مسیر زندگی او رو تغییر میده. استاد پیر که در دوران جوانی و ورود به دانشگاه در برلین، هیچ علاقه‌ای به درس نداشته و صرفا پی یللی تللی کردن بوده. یک زندگی پر از هرزگی و تبعیت محض از غرایض و شهوات .یک اتفاقی رخ میده و زندگی جوان دستخوش تغییراتی میشه و به پیشنهاد پدرش شهر و دانشگاه خودش رو تغییر میده.او در دانشگاه جدید، مجذوب استاد ادبیات خودش میشه که حرفهاش به شدت به دلش می‎شینه.جوانی که تا چندی پیش علاقه ای به تحصیل نداشت حالا شیفته کلاس و درس این استاد شده بود.به پیشنهاد استاد محبوبش، در طبقه بالای منزلش، اتاقی کرایه می‌کنه. همسایه شدن با استاد مورد علاقه باعث میشه رفت و آمد بیشتری با استاد داشته باشه و وارد زندگی او بشه.این وارد شدن به زندگی استاد باعث یک سری اتفاقات در داستان میشه و از همه مهم‌تر اینکه در ادامه داستان، استاد پیر که جوان رو مجذوب دانش و سخنوری خودش کرده بود، رازی مگو رو برای شاگرد مستعد خودش برملا می‌کنه.

داستان از جذابیت زیادی برخوردار بود و هی دوست داشتم سریع‌تر بخونم تا ببینم سرانجام این قضیه چی میشه. اینکه یک اتفافی در زندگی بیفته و مسیر زندگی تغییر پیدا کنه،چیزی است که شاید خیلی از ماها دچارش شده باشیم.حالا این تغییر میتونه مثبت یا منفی باشه ولی این تغییر مسیر زندگی مخصوصا در ایام پرتلاطم جوانی چیزی نیست که عجیب باشه. وقتی راز مگوی استاد پیر برملا شد، خیلی برام جالب بود،کسی با این مساله تونسته همچین تاثیر زیادی روی جوان گذاشته باشه. شاید تسوایک در پی نوشتن این داستان قصد این رو داشته که به انسان‌ها دید منصفانه تری داشته باشیم. شاید برخی دچار عیوب یا مسائلی غیرقابل پذیرش عرف باشند، اما این باعث نمیشه که اون فرد در حیطه های دیگه، قوی و اثرگذار نباشه. همانطور که در داستان شاهدش بودیم، همین استاد پیر بیشترین تاثیر رو در زندگی راوی داستان داره و راوی در انتها به این قضیه معترفه که کسی به اندازه این استاد حقی بر گردن او نداره.

بیست و چهار ساعت از زندگی یک زن
یک جوان رعنای خوش برخورد وارد یک مجتمع میشه و همه رو تحت تاثیر قرار میده، خانمی که دو فرزند و همسر داره، زندگیش رو ترک می‌کنه و با این جوان فرار می‌کنه. روز بعد همسایه ها دور هم جمع می‌شند و این قضیه رو سعی می‌کنند تحلیل کنند. در این اثنا شخصیت اصلی یعنی بانو.س وارد میشه و پس از شرکت در بحث غیبت 😊 اهالی ساختمان تصمیم می‌گیره به راوی اولیه داستان راز زندگی خودش رو برملا کنه. این راز چیزی نیست جز بیست و چهار ساعت از زندگی او که سالها پیش اتفاق افتاده و اثرش هنوز با این خانم همراهه.

در هر دو داستان ما با برملا شدن راز مواجه هستیم.رازی که سالها در سینه راوی مونده و حالا قصد تعریف کردنشون رو داره. هر دو داستان جذابیت داره و اون حسی که مخاطب بخواد داستان رو تا انتها بخونه تا ببینه سرانجام قضیه چیه وجود داره. البته نظر شخصیم اینه در داستان اولی، این مساله بهتر پرداخته شده. در هر دو داستان روایت با جزئیات بیان شده. جزئیاتی که بیشتر شامل درونیات شخصیت های داستانه و نه جزئیاتی مثل توصیف مکان و لباس. درون مایه هر دو داستان میتونه شامل اشتراک باشه. مثلا من در هر دو داستان اینو دیدم که نویسنده در پی داستان اینو میخواد به مخاطب بگه که آدم‌ها رو راحت قضاوت نکنیم. در پی خطاهای ظاهری انسان‌ها که به چشم میاد، مسائلی هست که نادیده است و شاید اگر این نادیده ها رو بنگریم، در قطعیت نظر دادنمون،کمی احتیاط به خرج بدیم.البته من در داستان دوم، خانم بانو.س رو کاملا درک کردم و اون توصیفات و تصمیماتش در اون بیست و چهار ساعت و احساساتش باورپذیر بود ولی همچین نتیجه ای نمی‌تونم برای درک کردن هانریت که در ابتدای داستان همسر و فرزندانش رو ترک کرد بگیرم!

پس از حدیث شطرنج و داستان کوتاه مجموعه نامرئی، این سومین اثری بود که از تسوایک خوندم. قلم او برای من مثل پیرمردی است که میخواد ماجرایی در گذشته رو برام روایت کنه. این پیرمرد راوی، حواس جمعه و ماجرا با جزئیات فراوان میگه.جزئیاتی که منو خسته نمی‌کنه و بیان او دلنشینه. واقعا هم در تعریف و بازتعریف ماجرا، کسی که روایت می‌کنه خیلی مهمه و اگر راوی سخنور و قصه گو باشه،بیشتر به دل آدم می‌شینه. تسوایک برای من این ویژگی‌ها رو داره. در داستان دوم، خانم ،دستها و انگشتهای مردان در قمارخونه رو تجزیه و تحلیل می‌کنه که برای من تداعی‌گر خاطراتی خوش در گذشته بود...
      
125

13

(0/1000)

نظرات

واقعا جای امثال سامان، توی بهخوان خالی بود.
کسی که کتاب‌های خوبی رو بخونه که کمتر خونده شدن.✌️
2

2

سامان

سامان

1404/1/19

من کوچیکتم سید جان، دیگه آدم دانا و مطلعی مثل تو هر جا باشه، کمبود کسی حس نمیشه. درس پس میدم❤ 

1

من شاگردتم🫡
لطف داری. 
@saman70 

0