یادداشت سارا عرب

تیستو یک پ
        تیستو یک پسر بلوند و چشم آبی است که هیچ نقصی توی زندگی‌اش نیست. یک جایی توی زندگی متوجه می‌شود که انگشتان سبزی دارد و با کمک همین انگشتان سبز و روح پاک کودکی به جنگ زشتی‌ها و بدی‌های جامعه می‌رود و خیلی هم موفق هست. همه چیز زیبا و درخشان است تا وقتی که یک جایی آن دور دورها بین این‌طرفی‌ها و آن طرفی‌ها جنگ درمی‌گیرد. جنگ بر سر بیابانی است که هیچ چیز ندارد، هیچ چیز الا نفت. سر آقای پدر شلوغ می‌شود چون کارخانه اسلحه سازی دارد و حالا هم به این طرفی‌ها سلاح می‌فروشد و هم به آن‌طرفی‌ها. تیستوی مهربان که نمی‌تواند ویران شدن خانه‌ها و بی‌‌پدر شدن بچه‌های دیگر را ببیند توی همه سلاح‌ها گل می‌کارد و جنگ سر نمی‌گیرد و آقای پدر متحول می‌شود و کارخانه اسلحه سازی‌اش می‌شود کارخانه گل سازی. 
داستان قرار است صلح‌طلب و ضد جنگ باشد و خب موفق هم هست، خیلی هم لطیف و شاعرانه است. تمام یادداشت‌های کتاب هم مثبت است و همه عاشق کتاب شده‌اند. من هم اگر یک مادر اروپایی بودم حتما عاشقش می‌شدم و داستان را چندین بار برای بچه‌های بلوند و چشم رنگی‌ام می‌خواندم تا بفهمند چقدر جنگ بد است و صلح چقدر لطیف و زیباست. ولی دست بر قضا من وسط خاورمیانه مادری می‌کنم، تکه‌ای از همان جاهایی که نویسنده بیابان بی آب و علفی خوانده که فقط نفتش مهم است. صلحی که در کتاب از آن صحبت شده برای بچه‌های مو مشکی من جز خواری و بی‌وطنی هیچ ندارد. اینجا اگر جلوی دشمن نرمش کنی و گل تقدیمش کنی، بدون ذره‌ای رافت خانه‌ات را با خاک یکسان می‌کند. اینجا سلاح اسباب تجارت نیست، یک جورهایی ضامن بقاست و زیر سایه‌ همین قدرت نظامی‌است که بچه‌های من توانسته‌اند تابستان توی باغچه کوچکشان سبزیجات بکارند و سبزی انگشتان خودشان را ببینند.
کتاب خوبی‌است ولی فکر و ایده‌اش به کار خاورمیانه نمی‌آید که هیچ، مضر هم هست. 
پ.ن: ببینید توی عکس این‌طرفی‌ها و آن‌طرفی‌ها چقدر کوچک و حقیر و بی‌هویت‌اند. حتی کشورشان هم اسم درست و حسابی ندارد. نمی‌دانم، شاید هم من سخت می‌گیرم.

      
70

12

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.