یادداشت پریا

پریا

پریا

1404/1/25

        ایوان ایلیچ، در میان درد و رنجی جانکاه، همچون کودکی بیمار در جستجوی دلسوزی و محبت بود؛ دستی که او را نوازش کند و اندکی از بار عذابش بکاهد. اما این جستجو، در میان اطرافیانی غرق در خودخواهی و بی‌توجهی، بی‌نتیجه می‌ماند. ایوان با دیدن کسانی که سالم و شاداب به زندگی ادامه می‌دادند، در دل حسرت و حسدی تلخ را تجربه می‌کرد، چرا که خود، زیر سایه‌ی سنگین مرگ، توان شاد زیستن را از دست داده بود.

مشکل اصلی ایوان، ناتوانی در پذیرش مرگ بود؛ گویی تمام وجودش از این حقیقت گریز می‌کرد. بااین‌حال، مرگ بخشی جدایی‌ناپذیر از زندگی است و باید آن را پذیرفت، نه آنکه از آن هراسید. تولستوی به ما یادآور می‌شود که هیچ‌کس نمی‌تواند در جسم و روح ما زیسته باشد و این تنهایی وجودی، حقیقتی انکارناپذیر است. اما در نهایت، ایوان در واپسین لحظات زندگی، با مواجهه‌ای عمیق با حقیقت مرگ، به آرامشی تازه دست می‌یابد. او درمی‌یابد که پذیرش مرگ نه‌تنها پایانی تلخ نیست، بلکه می‌تواند راهی به سوی معنایی بزرگ‌تر باشد؛ معنایی که در عشق، رهایی و پذیرش نهفته است. این درسی است که او، با تمام وجود، در میانه‌ی درد و تنهایی، فرا می‌گیرد.


      
12

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.