یادداشت امیررضا سعیدینجات
1403/1/4
بسم الله دامبلدور مُرد و حالا وسوسههایی برای از بین بردن خاطرات خوب او ذهن هری را رها نمیکند. گویی فضای شهر را نگاه یأسآور لردسیاه تسخیر کرده است و هرکس به مقابله با آن برخیزد در هم شکسته میشود. حالا دوباره نوبت هری است که نه تنها کارهای عقب مانده خود را به عنوان تنها حریف ولدرمورت باید انجام دهد، بلکه اینک وظیفه دارد هرآنچه دامبلدور به دنبال انجام آن بوده را نیز به دوش بکشد. طی نمودن این مسیر، بدون همراه، بیشک امکانپذیر نیست پس هرمیون و رون مثل همیشه پیشقدم میشوند. اما این فضای سراسر شک به دوستی آنان نیز رحم نمیکند. هری باید جانپیچ های ششگانه لردسیاه را پیدا کرده و از بین ببرد تا در مرحله آخر با خود او روبرو شده و آخرین تکه روحش را نیز گرفته و او را بکشد. (اولین جانپیچ دفترچه تام ریدل بود و دومینش انگشتری بود که به دست دامبلدور از بین رفت.) کماکان قائل به این دیدگاه هستم که جلدهای میانی (مثل همین جلد اول هریپاتر و یادگاران مرگ) به اندازه جلدهای پایانی (جلد دوم هریپاتر و یادگاران مرگ) قوت و کشش ندارد. چرا که این جلدها به دنبال طرح داستان برای نتیجهگیری نهایی است و طبیعتاً نباید توقع زیادی در رابطه با اوجگیری و کشش فوقالعاده داشته باشیم. هنوز دو جلد دیگر از هریپاتر باقی مانده پس زمان برای گفتوگوی بیشتر داریم. فعلاً به بقیه داستان بپردازیم تا ببینیم چه در پیش داریم... همینقدر میدانم که دلم بعد از سیزده جلد هریپاتر، برایش تنگ خواهد شد. یک چیز از نوشته قبلی باقی مانده بود آن هم اینکه شاهزاده دورگه کسی نبود جز اسنیپ. در حقیقت معمای شاهزاده دورگه و کسی که در کلاس ساخت معجون هری را راهنمایی میکرد همان کسی بود که دامبلدور را کشت.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.