یادداشت Sahar Chambary
1404/5/29
وقتی «آخرین روز یک محکوم» رو میخونی، بیشتر از اینکه قصه بخونی، انگار صدای یک انسان در حال خفه شدن رو میشنوی. هوگو کاری میکنه که ذهن و دلت پر از اضطراب بشه؛ مثل اینکه تو خودت در سلول محکومی و ثانیهها رو تا مرگ میشماری. این کتاب بیشتر از هرچیز بهت یادآوری میکنه که مرگ انتخابی نیست که انسان بتونه برای دیگری رقم بزنه. حتی اگر محکوم خطایی هم کرده باشه، لحظههای آخرش، ترسش، عشقش به زندگی و خانوادهاش، همه چیزش فریاد میزنه: «من هنوز انسانم.» به نظرم هوگو نمیخواست ما فقط علیه اعدام فکر کنیم، بلکه میخواست حس کنیم؛ حس تلخ انتظار مرگ، ترسی که با هیچ کلمهای قابل توصیف نیست. و همین تجربهی احساسی، خیلی بیشتر از هزاران استدلال منطقی، ذهن آدم رو تکون میده. برای تو که به کتابها با دل و جان نزدیک میشی، فکر میکنم این اثر مثل یک آینه باشه: آینهای که نشون میده چقدر زندگی ارزشمنده، حتی در تاریکترین لحظهها.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.