یادداشت ز.مسعودی

         هر بار که می‌دیدم مادرم در موقعیت‌هایی قرار می‌گرفت که مراقبت کسی را، حتی خودم را به عهده می‌گرفت، ترس وجودم را  بر می‌داشت: « نکند من به این امتحان مبتلا شوم که مراقبِ بیماری باشم؟ من واقعا می‌توانم بزنم از خودم و زندگی‌ام برای مراقبت از دیگری؟» آخرین بار که به دستور پزشک استراحت می‌کردم و کسی مهربان‌تر از مادرم پیدا نکرده‌بودم که بتواند بار این زحمت را به دوش بکشد، گفتم: «ببخشید؛ از کار و زندگی انداختمتون.» مادرم اما خیلی جدی نگاهم کرد: «زندگی مگه چیزیه جدای از این کارها؟ مگه این مراقبت بخشی از زندگی من نیست؟ مگه زندگی این نیست که بفهمی در هر لحظه چه کارهایی در اولویت هستن برای انجام دادن؟»  
مادرم فلسفه خوانده؛ و خوب می‌دانم که فلسفه زندگی‌اش فرسنگ‌ها فاصله دارد از فرد محوری رایجی که رخنه کرده در انسان مدرن و پسامدرن. در من و هزاران هزار دیگری مثل من.
پیش از خواندن این کتاب، اگرچه دیده بودم مراقبت مادرم از مادرش، پدرش، خواهرش و منِ تازه مادر شده را، اما روایت یک مراقب تمام وقت را کمتر  دیده و شنیده‌بودم. نمی‌دانستم، یا شاید آماده نبودم که رو به رو شوم با این بخش بزرگ، سخت، شیرین، رشد دهنده و ویران کننده از زندگی؛ از این بابی که شاید هم روزی به روی خودم گشوده شود. این کتاب اما دورنمایی از این تجربه را به خوبی نشانم داد.
گمان نمی‌کردم روزی در تعریف کتابی، این جمله تکراری را  بنویسم که: «نخواندمش؛ جرعه جرعه نوشیدمش!» اما چه باید بگویم وقتی که این کتاب را واقعا نخواندمش بلکه جرعه جرعه نوشیدمش؟ 
گاهی می‌فهمیدم که درست همانجایی که برایم پر از مفهوم بود، کتاب را بسته‌ام؛ خیره شده‌ام به سقف و دارم فکر می‌کنم؛ دارم تلاش می‌کنم تا هضم کنم؛ بفهمم؛ درک کنم. 
نشر اطراف، راه خوبی را انتخاب کرده برای به تصویر کشیدن عمیق‌ترین حقایق زندگی انسانی. جستارهایی شبیه به این را همانقدر باید جدی گرفت که مقالات علمی isi  را؛ و قدری بیشتر. 

خدا قوت به نویسندگان و ناشر. واقعا خدا قوت بابت تمام مجموعه جستارهایی که پیرامون یک تجربه، با دقت و سلیقه نگاشته و منتشر کرده‌اند. 
      
28

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.