یادداشت احمد بابائی
1402/5/25
«ناممکن است سرانجام آنگونه نشویم که سایرین گمان میکنند هستیم.» 📌خالق سرزمین جادویی و پرماجرای ماکوندو سی و اندی سال بعد از آفرینش صد سال تنهایی و پرچمداری رئالیسم جادویی در جهان، کم جادوترین اثرش را نگاشته است. ◾مارکز در هفتاد و هفت سالگی آخرین رمانش را با موضوعی خاص و به نوعی تمام کننده تمام روابط عاشقانه یا صرفاً اروتیک آثار قبلیاش نگاشت. پیرمردی که در روز تولد 90 سالگیاش میخواهد همآغوشی با دوشیزهای 14 ساله را به خود هدیه بدهد. خواندن موضوع داستان کافیست تا صدای همه دربیاید که وا حقوق بشرا! پس کو حقوق زنان؟ چه شد ارزش آدمیان؟ اما داستان با این هوس بدمنظر شروع میشود و به سمت نوعی عشق پاک و معصومانه میرود. 🔹پیرمرد این داستان خود مارکز است. چرا؟ مخاطبین مارکز همیشه میدانند که اروتیسم و شهوت بخشی جدانشدنی از داستان های مارکز است. شهواتی که خیلی کم بویی از عشق به مشام میرسانند. مارکز سالها در داستانهایش و چه بسا در زندگیاش به دنبال عشقی حقیقی میگشت که تمام وقت و محبتاش را صرف آن کند. ولی هیچگاه در بین روسپیان و در خلال روابط شهوت بنیاد این عشق را نیافت. حال در کهنسالی آخرین جنبش شهوت او را به سرمقصدش میرساند. آنجا که افسار این شهوت را برای اولینبار در دست میگیرد میگوید:« سرانجام خودم را از اسارتی در امان میدیدم که از سیزده سالگی یوغش را بر گردن داشتم.» جملهای در اواخر کتاب تمام آنچه مارکز طی این همه سال میطلبید بیان میکند:« واقعا حیف است که بمیری و مزهی همآغوشی توأم با عشق را نچشیده باشی.» ◽در «خاطره دلبرکان» خبری از باران های چندساله یا شخصیت هایی که به آسمان عروج میکنند نیست. شاید آخرین رمان مارکز را بتوان خالی ترین اثرش از رمز و راز و جادو دانست. البته همین که مردی در 90 سالگی هنوز سر و گوشش میجنبد و مشکلات جسمانیاش در حد مردی 50 ساله است یکی از بزرگترین جادو های مارکز است. 🔸تا به امروز هر آنچه از مارکز خواندهام با ترجمه آقای میرعباسی بوده و از تمامشان لذت بردم. ترجمه این کتاب هم به خوبی قبلیها بود. مترجم این گونه آثار میبایست بسیار هوشمند باشد که تا بیشترین حد ممکن اثر را کامل از زیر دست ممیزها برهاند. البته این داستان اروتیک با وجود همه این تدابیر بعد از یک نوبت چاپ تا به امروز توقیف است. پ.ن: جمله بالای یادداشت نقل قول راوی داستان از کتاب نیمههای مارس است.
(0/1000)
1402/5/26
0