یادداشت فاطمه معروفی
8 ساعت پیش
داستان نازنین عجیب منو یاد یکی از مراجعانم انداخت که در آخرین جلسهای که هم رو دیدیم بعد از اینکه یک بادی در گلوش انداخت بهم گفت: میدونی چرا من تو رو انتخاب کردم که بیام پیشت؟ چون میخواستم بهت یکسری درسها یاد بدم! خلاصه این وسط یک منت جالب هم رو سر ما گذاشت که من باید قدر دان برگزیده شدنم از میان این همه خوبان باشم. اونجا بود که چشمهای من از این گردتر نمیشد و فهمیدم چرا بعضی از آدمها به واسطهی غرور و نگاه یکطرفشون همیشه تنهان و خب این شد که اون جلسه تبدیل شد به آخرین جلسهی ما، چون هرچی باشه بالاخره من درسامو یاد گرفته بودم!!!☺️ ——— «نازنین» هم قصهی مردیه که زنش خودکشی کرده و حالا داره با خودش مرور میکنه که چی شد به اینجا رسیدن. زن داستان خیلی آروم و متین بوده و در مقابل سکوت معماگونهی همسرش نمیدونسته باید چیکار کنه تا جایی که این سکوت تبدیل به نفرت میشه و مرحلهی بعد از نفرت یعنی «نادیده گرفتن» هم کم کم به سراغش میاد، جوری که بود و نبود مردی که عاشقشه اصلا براش مهم نیست، اما مرد تمام رفتارهای زن رو نشان از نجابت و شرم میبینه و از هر رفتارش تحلیلی میکرده که خودش دوست داشته، نه چیزی که واقعا بوده. نکتهی اصلی داستان هم همینه: خیلی وقتا ما فکر میکنیم اگه چیزی نگیم، طرف مقابلمون خودش میفهمه چی میخوایم. ولی واقعیت اینه که هیچکس نمیتونه ذهن مارو بخونه. حتی برای درک شدن هم باید حرف بزنیم و خیلی وقتها چیزی رو برداشت میکنیم که در واقعیت وجود نداره. مرد واقعا عاشق بوده، اما عشقش یه عشق سالم نبوده. بیشتر شبیه کنترل و غرور بوده. هیچوقت واقعاً به زنش گوش نداده. وقتی هم زن نتونسته دیگه طاقت بیاره، درست زمانی که مرد تازه به اشتباهش پی برده و در ذهن خودش منتظر یک شروع تازه بوده، او خودکشی میکنه، اما خب برای فهمیدن خیلی دیر شده بوده چون زنی که روزی بخاطر سکوت و عشق نورزیدنش از او متنفر شده بود حالا از عاشق شدن او نیز میترسید. جالب اینجاست که توی کل داستان، مرد مدام داره خودش رو توجیه میکنه. حتی آخرش هم میگه: “نمیدونم چرا خودکشی کرد”. یعنی حاضر نیست قبول کنه خودش مقصر اصلی بوده. اینجاست که آدم میبینه چقدر ماها تو رابطهها میتونیم گرفتار انکار و خودخواهی بشیم. هنر داستایوفسکی اینه که تو کمتر از ۱۰۰ صفحه تونسته نشون بده چیزی که یه رابطه رو میسازه یا خراب میکنه، حرف زدنه. همون چیزی که آلن دوباتن توی سیر عشق تو ۳۰۰ صفحه از یه زاویهی دیگه توضیح داده. رابطه بدون گفتوگو میمیره. آدم به حرفهاش زندهست. یک جایی از داستان هم متوجه اون جمله «ریشه در کودکی» داره ما روانشناسها میشیم، همون قسمتی که مرد عقدههای خودش رو در شکل سکوت و زورگویی روی زنش اعمال میکنه تا انتقام خودش رو از زندگی گرفته باشه و بخشی از این تا وقتی که زنش بهش اشاره میکنه، ناخوداگاه بوده ⸻ نقاط قوت •نشون دادن عمیقِ نقش سکوت و نگفتن توی نابودی رابطهها. •یه روایت خیلی روانشناسانه از رابطهای که ظاهرش عشق بود ولی توی دلش خفقان داشت. •استفاده از زاویه دید مرد، که باعث میشه ما قشنگ توی ذهن بههمریخته و پر از توجیهش فرو بریم. نقاط ضعف •صدای «نازنین» رو مستقیم نمیشنویم. داستان یکطرفهست و زن فقط از نگاه مرد تصویر میشه. ⸻ ✨ جمعبندی این داستان یه هشدار خیلی جدیه: وقتی توی رابطه سکوت میکنیم و فکر میکنیم طرفمون میفهمه، داریم کمکم رابطه رو میکشیم، بخصوص برای اشخاصی که شعارشون اینه که ما دوست داشتنمون رو در عمل نشون میدیم نه در حرف زدن! حرف نزدن، به ظاهر آرامش میده، ولی تهش پر از خشم و ناامیدیه و وقتی بالاخره آدم بفهمه اصل مشکل چی بوده، ممکنه دیگه خیلی دیر شده باشه. «حرف بزنید که انسان به حرفهایش زنده است» ❌ در کنار این کتاب میتونم دو کتاب دیگه رو هم بهتون پیشنهاد بدم که بخونید ۱-تقصیر من نیست تقصیر توعه: بخش شناخت زبان عشق بدن ۲-سیر عشق: که در قالب داستانی طولانی تر از نگاه دیگه به مشکل « به موقع حرف نزدن » در روابط میپردازه
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.