یادداشت محمدامین اکبری

خشم و هیاهو
        به نام او 

ویلیام فاکنر از آن دست نویسندگانی‌ست که نباید بی‌مقدمه و سرسری به سراغش رفت اگر صرف شهرت کارهایش بخواهی کتابی از او بخوانی مطمئنا تو را پس خواهد زد و در تمام عمر از او و کارهایش متنفر خواهی شد ولی اگر حوصله رمان خواندن (آن هم رمان سخت و طاقت‌فرسا) را داشته باشی لذتی از آثارش خواهی برد که از آثار کمتر نویسنده‌ای می‌شود برد. و در اینجاست که فاکنر یکی از محبوبترین نویسنده‌هایت می‌شود

خود من خشم وهیاهو معروفترین اثر جنابشان را سه نوبت خواندم تا به طور تام و تمام درکش کنم و از آن لذت وافر ببرم. و پر واضح است که این سه بار خواندن از جبر نبوده بلکه اینقدر داستان کشش داشته است که مخاطب مشتاق را به چنین کاری واداشته. البته کار من با دوبار خواندن هم راه می‌افتاد اگر نسخه بسیار بد انتشارات علمی فرهنگی را برای بار اول نمی‌خواندم نسخه‌ای که علاوه بر فونت ریز و نامناسبش رسم الخط اصلی کتاب را نیز رعایت نکرده و سختی رمان را دو چندان کرده است. بگذریم در آذرماه دوبار پشت سر هم این کتاب را خواندم اول با ترجمه بهمن شعله ور و ویراست منوچهر انور (انتشارات نگاه) و بعد با ترجمه صالح حسینی و ویراست هوشنگ گلشیری (نشر نیلوفر) و اتفاقا این توالی بسیار کارساز بود. آنچه که من دریافتم این است که ترجمه شعله‌ور خواندنی‌تر است و برای بار اول باید آن را خواند ولی ترجمه حسینی ترجمه دقیق‌تریست و بسیاری از گره‌هایی که در ترجمه اول هست را می‌گشاید هرچند زبان فارسی ترجمه چندان مطلوب نیست، البته در قیاس با سایر کارهای صالح حسینی فوق العاده است

در کل پیشنهادم برای فاکنرخوانی به دوستان عزیز این است که ابتدا مجموعه داستان شاخه گلی برای امیلی با ترجمه نجف دریابندری را بخوانید بعد رمان گور ه گور باز هم به ترجمه نجف که نسبت به کارهای دیگر فاکنر داستان سرراستتری دارد بعد خشم و هیاهو با ترجمه شعله‌ور و بعد با ترجمه صالح حسینی پس از آن رمان آبشالوم آبشالوم پس از آن دیگر فرقی ندارد که کدام یک از شاهکارهای فاکنر را می‌خوانید نویسنده‌ای که بسیاری او را بزرگترین نویسنده قرن بیستم می‌دانند

برای مقایسه دو ترجمه پاراگراف اول فصل دوم  که به نظر من بهترین فصل کتاب هم هست، درادامه می
آورده میشود

ترجمه شعله ور:

وقتی سایه پنجره روی پرده ها افتاد ساعت بین هفت و هشت بود و من دوباره پابند زمان بودم و صدای ساعت را میشنیدم. این ساعت پدربزرگ بود و وقتی پدر آن را به من داد گفت: کونتین من این گور آمال و آرزوها را به تو میدهم. به طرز عذاب دهنده ای شایسته است که آن را برای تحصیل پوچی تجارت بشری به کار ببری، همان قدر به درد احتیاجات شخصی ات بخوره که به درد احتیاجات پدرت یا پدر پدرت خورد. من این را به تو میدهم نه برای اینکه به یاد زمان باشی بلکه برای آنکه بتوانی گاه و بیگاه زمان را فراموش کنی و تمام نفست را برای فتح آن حرام نکنی. گفت چون هیچ نبردی فتح نمیشود ، حتی درهم نمیگیرد. میدان نبرد تنها ابلهی و نومیدی بشر را به رخ اش میکشاند و پیروزی خیال باطل فیلسوفها و احمقهاست

ترجمه صالح حسینی:

سایه پنجره بر پرده ها پیدا که شد ساعت بین هفت و هشت بود و آن وقت دوباره من در زمان بودم و صدای ساعت را میشنیدم. ساعت پدربزرگ بود و 
 روزی که پدرمان ان را به من داد گفت: کونتین گور امیدها و آرزوها را به تو میدهم؛ آنچه در در عین مناسبت خونین جگرت میکند این است که استفاده از آن تو را به نتیجه عبث به سرآمده های آدمیزاد میرساند و میبینی که، عین جور در نیامدن با حوائج شخصی او یا پدرش، با حوائج شخصی تو جور در نمیآید. این را به تو نه از این بابت میدهم که زمان را به خاطر بسپاری، بلکه از این بابت که گاه و بیگاه لحظه ای هم که شده ، از یادش ببری و تمام هم و غم خودت را بر سر غلبه بر آن نگذاری. گفت چون هیچ نبردی به پیروزی نمیرسد. اصلا نبردی در نمیگیر. عرصه نبرد جز حماقت و نومیدی بشر را بر او آشکار نمیکند، و پیروزی پندار فیلسوفان و لعبتکان است
      
1

8

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.