یادداشت رجا
15 ساعت پیش
کتابهای غیر داستانی امیرخانی را خواندهام، تقریبا همهشان را. داستانهایش را نه! برایم روند داستان چندان چنگی به دل نمیزد، اما آنچه برایم زیبا و دردناک بود، دلتنگی خلبان برای هواپیمای از دست رفتهاش بود... جایی از کتاب کپتان (خلبان اجکتی داستان!) را به تصویر میکشد که گاهی ساعتها را پشت میزش مینشسته و فلایت منوالها را ورق میزده و مرور میکرده. مبادا از یادش برود. ترس از فراموشی آنچه هیچوقت، شاید دیگر به کارش نیاید... خلبانی میشناسم که چنین سرنوشتی را از سر گذرانده. او که پس از اجکت دیگر از نظر طب پروازی، ایراد داشت و پرواز برایش رویا شده بود. داغون شده بود. چند جی فشار را تحمل کرده بود، بدنش صدمه دیده بود... اما سختی واقعی برایش، دوری از هواپیما و پرواز بود. شادی روح شهدا و جانبازان خلبان وطن، صلواتی بفرستید... جملگی، دمشان گرم!
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.