یادداشت dream.m
1404/4/22
توی کافه نشسته بودیم، نور فضا خیلی کم بود و موزیکی آرام با آواهای نامفهوم پخش میشد که خواننده اش را نمی شناختم. تو برای شوخی فندکت را روشن کردی و گفتی: اینطوری حداقل میتوانیم منو را بخوانیم و هردو خندیدیم. تو آرام و خوشحال بنظر میرسیدی ، منهم خوشحال ولی مضطرب بودم. قلبم داشت از سینه ام بیرون میزد و پلک چپم میپرید. دستم را روی قلبم گذاشتم و فشار دادم انگار که بخواهم هلش بدهم تا دوباره برگردد سر جایش و آرام بگیرد؛ بعد بی مقدمه گفتم: فلانی! فکر میکنم بدجور عاشقت شده ام. تو ناگهان ساکت شدی و نگاهت را به شعله فندک دوختی. نمیدانم این سکوت چقدر طول کشید، یک دقیقه یا یک سال. پرسیدم: چیزی نمیگی؟ نگاهم کردی و گفتی: غافلگیر شدم. بعد مکثی طولانی ادامه دادی راستش نمیدانم لیاقت این عشق را دارم یا نه؟ با شنیدن این حرف در یک آن همه احساساتم، از اضطراب و خوشحالی و عشق، همه باهم ناپدید شدند و جایش را ناامیدی گرفت. حس کردم ناگهان به درون خلا پرتاب شدم و در میان تاریکی مطلق شناورم. دستت را که به طرف دستم دراز کردی پس زدم و در حالیکه برای بلند شدن نیم خیز میشدم گفتم: من تمام این مدت فکر میکردم عشقی بین ما هست که از طرف تو شروع شده اما جرات ابرازش را نداری و خواستم من اول به آن اعتراف کنم تا کار تو را راحت کرده باشم. آخر همیشه جوری رفتار میکردی که انگار تو عاشقی. یعنی اشتباه میکردم؟  تو بعد سکوتی سنگین و طولانی گفتی: نمیدانم فلانی! خیلی غافلگیر شدم... ...... احمد آلتان نویسنده ای است که به تازگی به لطف دوستی با قلمش آشنا شده ام؛ و چه آشنایی شیرین و دلچسبی. حظ میکنم از شاعرانگی اش، از نثر پرتلاطم اش و از آرامشی که موسیقی کلامش بر جانم می نشاند. پیش از این کتاب "تاریخ خاص تنهایی" را که چشمه نوش بود به جان چشیده بودم و حالا با "مردن آسانتر از دوست داشتن است" در حالیکه هنوز طعم شیرین  قند پیشین را روی زبانم داشتم، کامم شیرین و روحم مسرور شد. رمان «مردن آسانتر از دوست داشتن است» با این جمله آغاز می شود: «چرا یک فرد نامه ای را که نمی خواهد تا پایان عمرش بخواند، یک عمر نزد خود نگه میدارد؟» این سوال موضوع اصلی رمان را مشخص می کند و شما را به وسط داستان پرتاب میکند تا به دنبال کشف راز این نامه ها باشید و در این مسیر با شخصیت های مختلف و تأثیر گذار داستان آشنا شده ، به درون قلب و روح شان نفوذ کنید و پرده از اسرارشان بردارید. اسراری نه چندان هولناک اما تلخ و تکان دهنده آن هم در دل در زمانه ای که حفظ هر رازی شاید بتواند جانی را نجات دهد و یا سلطنتی را پابرجا نگه دارد... این رمان داستان عشق های پرشور و عاشقان به وصال نرسیده است که دم را غنیمت نمی شمارند و عشق را با شک، تردید، خودخواهی و شاید حماقت تباه می کنند. همه این شخصیت ها فقط زمانی ارزش زمان را می فهمند که کاملا آن را از دست داده اند و دیگر برای هر ابراز عشقی، برای هر خواستنی خیلی دیر شده است... .... عنوان کتاب الهام گرفته از آخرین بیت شعر "میخواهم راز بزرگی را به تو بگویم" از آراگون شاعر فرانسوی است که می گوید: مردن آسانتر از دوست داشتن است/ به همین دلیل است که من رنج زندگی را می کشم /عشق من ...
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.