یادداشت صابر کرباسچی
1403/10/25

*توصیفها و طعنههایش را دوست دارم.* مثلاً درباره اتاق نگهبانی سرباز اسرائیلی در مرز اردن: " اتاقک نگهبانی بسیار ساده و معمولی است و نگهبان درون آن، از وطن ما در برابر ما محافظت میکند." یا در توصیف دعاهای مادربزرگش در بچگی: " موسیقی کلامش مرا به خواب عمیقی فرو میبرد و حتی در کلاس درس همراهیام میکرد، روی صفحات دفتر مشقم منعکس میشد و روی جدول ضرب: اولین دشمنی که در بچگی شناختم." در اولین ورود به کرانه باختری و از زبان یک فلسطینی: "با صدای بلند به من می گوید: بیا اینجا،برادر. بیا بلیط اتوبوس بخر. هیچ چیز در اینجا برای انسان ترسناک تر از این نیست که او را برادر خطاب کنند؛ چرا که اینجا واژه برادر معنا و اعبار خود را به کلی از دست داده است. در فصل دوم با یک سوال ساده ابوحازم که میپرسد:چای یا قهوه؟ وارد یک بحث و خاطره مفصل می شود که به نظرم اوجش در تعریف سیاست در ده صفحه بعد است. از جایی که میگوید سیاست در واقع همان شکل خانواده دور میز صبحانه است... صفحه ۵۷ و۵۸ که در تصویر میآورم. بقیه یادداشت هایم را در گزارش های پیشرفت بخوانید. امروز مبعث کتاب تمام شد. اواخر آن تاریخی ادبی و تلخ بود و دوست نداشتم. بلاخره آدم ها متفاوتند ولی چیزی که ما و ایشان را از دست این غده سرطانی نجات می دهد حماسه است که تازه در برخی از فلسطینیان مثل سنوار دارد رشد می کند.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.