یادداشت علیرضا فراهانی

        این‌گونه می‌نویسم که هابز انقلابی را در اندیشۀ غربی رقم زد، اما این بدین معنی نیست که همه یا حتی بیشتر استدلال‌های او پذیرفته شدند.

در جهان انگلیسی‌زبان، اکراه بسیار زیادی در قبول ماتریالیسم رادیکال هابز و حتی میل کمتری به سپردن اقتدار سیاسی و دینی به حاکمی قدرتمند و تبدیل او به «خدای فانی» وجود داشت.

در عوض، دو قرن پس از مرگ او، رفته‌رفته اجماعی حول ایده‌های تنوع دینی، آزادی وجدان، تساهل، حکومت محدود و تفکیک قوا شکل گرفت؛ بعدها این‌ها را ایده‌های لیبرال خواندند.

هابز ابداً لیبرال نبود. بریتانیایی‌ها و آمریکایی‌ها کاملاً در مداری فلسفی باقی ماندند که او محدوده‌اش را تعیین کرده بود، گرچه بحث بر سر تعیین مرز دقیق نهادهای دینی و سیاسی ادامه دارد.

چنان‌که هابز می‌فهمید، چرخه خشونت الهیاتی - سیاسی، خشونتی که مسیحیت گرفتار آن شد، بدعتی استثنایی در تاریخ دین نبود و نیز این چرخه را نمی‌شد با اعمال تغییرات ظاهری در روابط کلیسا و دولت یا پیدا کردن تفسیری بلندنظرانه‌تر از کتاب مقدس فیصله داد.

مشکل دینی و مشکل سیاسی در نهایت، امری واحدند که یا حل نمی‌شوند یا با هم حل می‌شوند.  این زندگی در وضع طبیعی است، حتی اگر انسان موجودی دیندار باشد. اما این واقعیت که انسان موجودی دیندار است، تصویر را فوق‌العاده پیچیده می‌کند.  دو چرخه باطل که هابز توصیف می‌کند، یکی چرخه روان‌شناختی ترس مذهبی و دیگری چرخه سیاسی ترس اجتماعی، اکنون در یک چرخه الهیاتی-سیاسی واحد از خشونت، تعصب، خرافه و ترس فلج‌کننده کنار هم قرار می‌گیرند.
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.