یادداشت مونا نظری

نورآباد، دهکده من
تا ده سالگ
        تا ده سالگی، امید برای من فقط یک کلمه بود. من امید را از نزدیک ندیده‌بودم. نمی‌دانستم چه شکلی است، چه طعمی دارد و وقتی از نزدیک با او ملاقات می‌کنی قلبت چطور به دل دل می‌افتد. 
نمی‌دانستم تا وقتی "نورآباد، دهکده‌ی من" را خواندم. 
شما قصه‌گوی خوبی هستید آقای ایرانی. بی‌دست‌انداز و بی‌لکنت روایت می‌کنید. شما شورانگیزی "امید" و ارجمندی "انتخاب" را چنان ساده اما عمیق در تاروپود داستان‌تان بافتید که هنوز که هنوز است بعد از گذشت چند دهه از خواندن "نورآباد..." تا کسی حرف از نشدن و نتوانستن می‌زند، یادِ مهدی می‌افتم، یادِ عزیز موتوری، یاد مش رضا و تک‌تک اهالی دوست‌داشتنی نورآباد و توی دلم می‌گویم "آدمیزاد نشد ندارد". 

آقای ایرانی! ما دل‌مان می‌گیرد وقتی نوجوان کتابخوان‌مان سرش را از روی رمانش بلند می‌کند و می‌پرسد هالوین چیست و جیل اسم دختر است یا پسر و آیا ملکه‌ی انگلیس زن مهربانی است و نیویورک کجای آمریکاست و ...

ما دل‌مان لک زده بچه‌مان، پاره‌ی تن ما و این آب و خاک سرش را از روی کتاب بلند کند و بپرسد: "مامان! دست‌نماز چیه؟" یا "جاجیم همون گلیمه؟" یا " زرین شهر و خرم‌دره کجای ایرانه؟ یا "مهمون حبیب خداست یعنی چی؟"

آقای ایرانی! ملت‌ها هم مثل آدمها رزق دارند. نویسنده‌های خوب سرمایه و رزق یک ملتند. این روزها برای رزق ملتم هم دعا می‌کنم. خدا رزق این ملت را از راویانِ روشن‌بین، قصه‌گوهای مردم‌دوست و هنرمندان آزاده فراوان کند.
شما هم ایرانی ها را زیاد دعا کنید آقای ایرانی. 

      
29

19

(0/1000)

نظرات

چقدر خوب می‌نویسید.‌ داستان هم می‌نویسید ؟

0