یادداشت علی جاوید
1402/10/17
واقعا مُردم تا کتاب را تمام کردم! صحنههای ملموس و لحن جذاب راوی یک طرف، کش دادن بیش از حد یک صحنه و شخصیت پردازیهای ضعیف طرف دیگر. آن یکی نمیگذاشت کتاب را ببندم، این یکی کلافهام کرده بود. یک جاهایی باید ماشین مطالعهات را روی دنده یک میگذاشتی و پایت را تا ته روی گاز فشار میدادی تا بتوانی چند صفحه را رد کنی. داستان قصد دارد شما را چند روز در اتاقی در بند سه زندان بیندازد تا با چند اعدامی که جرمشان قتل است روزگار بگذرانید. سوژه و نوع بیان داستان به شدت جذاب است اما یکسری عوامل به کتاب گند زده. مثلا در اتاق دو شخصیت به نام دانیال و داود وجود دارند که حضورشان مطلقا هیچ تأثیری در داستان ندارد. از طرفی به دیگر شخصیتهای اصلی هم آنچنان قوی پرداخته نشده. البته شاید بتوان گفت کش دادن صحنهها و خسته کردن مخاطب عامدانه بوده تا آن خستگی و کلافگی شخصیت اصلی داستان را به خواننده القاء کند. اما اگر این قصد هم باشد باز ضعیف عمل شده. نکته منفی دیگر اینکه در کنار داستان اصلی، یک داستان موازی دیگر هم روایت میشود. داستانی از حضرت ابراهیم و اسماعیل که هر چه گشتم جایی پیدا نکردم و بعید میدانم مرتبط باشد. این داستان هم مثل کلیدی میماند که برای قفل دیگری است و نویسنده اصرار دارد که آن را به قفل خودش فرو کند و مدام زور میزند. حتی پایان بندی داستان را هم با این تمام میکند که نقص پایان بندی داستان اصلی خودش را با آن بپوشاند. کتاب را به خاطر نویسندهاش خواندم که ای کاش نمیخواندم. تمام تصورات مثبتم از او خراب شد. با اینکه تا به حال شاگردی او را نکردم اما زیاد شنیدم که در نقد کردن جدی و بیرحم است. به نظر اگر نویسنده یک مقداری از آن بیرحمی نقدش را در داستانش به کار میبرد،حداقل با یک خروجی دیگری مواجه بودیم و یا اصلا مواجهه ای دیگر در کار نبود.
(0/1000)
فرشته سجادی فر
1403/1/29
3