یادداشت
1402/12/20
به نام او بعضی از کتابها با اینکه میدانی خوب هستند و خواندنش هم وقت چندانی از تو نمیگیرند ولی همچنان نخوانده در کتابخانهات باقی میمانند. یکی از این کتابها برای من «قلب سگی» بولگاکوف یا به قول عدهای دیگر بولگاکاف بود. انگار هنوز موعد خواندنشان نرسیده بود. جالب است که من «مرشد و مارگریتا» را که کتاب پرحجمتر و پیچیدهتری است سه بار خوانده بودم ولی سمت این کتاب هم نرفته بودم. «قلب سگی» را در میدان تیر دوره آموزشی شروع کردم. دو سه ساعتی آنجا معطل میشدیم تا نوبت تیراندازیمان برسد، من هم از وقت استفاده کردم و گوشهای دنج را جستم و نیمی از کتاب را در آنجا خواندم. گویا قسمت بود که خواندن کتاب در این دوره از زندگی من باشد و با این خاطره در ذهنم ثبت شود. باری، کتاب بهمانند سایر آثاری که از بولگاکوف خوانده بودم کتابی خوب و دوستداشتنی بود و نشان از تفکر و مشغولیتهای ذهنی او داشت. اویی که مخالف دستگاه فکری شوروی کمونیستی بود و سعی میکرد با سمبولیسم یا همان نمادگرایی انتقادات خود را متوجه نظام حاکم کند. ولی متاسفانه عمرش قد نداد که حتی انتشار برخی از کتابهایش را ببیند. «قلب سگی» درواقع پیشنویس شاهکار بولگاکوف یعنی «مرشد و مارگریتا» است. نه اینکه از لحاظ داستانی به هم ربط داشته باشند، خیر! بلکه راهی را که او در «قلب سگی» شروع میکند در «مرشد و مارگریتا» بهکمال میرساند. همان فضاسازیها و همان ایدهها شاخ و برگ میگیرد و یکی از بهترین رمانهای قرن بیستم را شکل میدهد. هر دو هجویهای قوی و قابل تامل برای شوروی کمونیستی است، با این حال خود «قلب سگی» اثر مستقل و قابل دفاعی است. ترجمه جناب گلکار هم دیگر نیازی به تعریف من ندارد.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.