یادداشت دریا

دریا

دریا

1404/4/25

این کتاب د
        این کتاب درمورد هدف و معنای زندگی هر فرده، که موضوع مهمیه اما به نظر من گنگ و پیچیده و سطحی بهش پرداخته.

سه سوال اصلی مطرح می‌کنه که کل داستان بر پایه‌ی اونا می‌گرده:
چرا این‌جا هستی؟
آیا از مرگ می‌ترسی؟
آیا زندگی‌ات مفهومی دارد؟

گویا داستان واقعی نیست، نویسنده واقعا اینا رو تجربه کرده و کار قبلی‌شو کنار گذاشته، اما داستان‌پردازی این کتاب تخیلیه.

اگه قبلا به این سوالا فکر نکرده باشید و جوابشونو (خاص خودتون) ندونید، کتاب می‌تونه براتون مفید باشه، تلنگری باشه که به این مسئله فکر کنید، هرچند بدون کتاب هم می‌تونید درموردشون فکر کنید، اما من سال‌هاست که جواب سوالا رو درمورد خودم می‌دونم و با چنان اطمینانی می‌دونم که هیچ چیزی نمی‌تونه درونم نسبت بهشون تردیدی ایجاد کنه. بنابراین این کتاب بهم کمکی نکرد، هیچ، اعصابمو هم خرد کرد. چرا؟ می‌نویسم.

۱. نویسنده‌هایی که این مدلی کتاب می‌نویسن، یعنی یه مسئله‌ای توی ذهنشونه که می‌خوان کتابش کنن و برای این کار از ادبیات داستانی استفاده می‌کنن، معمولا خیلی کلیشه‌ای دست به این کار می‌زنن. توی این کتابا شاهد اضافاتی هستیم که دلیلشون واضح نیست. مثلا توضیح دادن غذاها و کیک‌ها یا این‌که موقع حرف زدن هر شخصیت، برای این‌که فلانی گفت، بهمانی گفت، تکراری نشه، قبلش می‌گن فلانی یه‌کم آب خورد و گفت، من یه برش کیک خوردم، انگشتمو بالا گرفتم و گفتم... این روش به شدت می‌ره روی اعصاب من چون یه کتابی که واقعا ادبیات داستانیه و کتاب خوبیه، معمولا توصیف بیخود نداره. هر حرفی که می‌زنه در راستای داستانه و دلیلی داره، یا حداقل توصیفاش چیزاییه که احساس خاصی در آدم ایجاد می‌کنه که همسو با هدف داستانه، گاهی حس لطافت و شاعرانگی، گاهی خشم، گاهی غم و... ولی توصیفای این کتاب فقط حس گرسنگی و کلافگی ایجاد می‌کرد که نمی‌تونم ربطشو به پیام کتاب بفهمم.

۲. مسائل رو بیش از حد ساده نشون می‌ده. برای هر مشکلی یه راه حل می‌سازه که خیلی جاها واقعیت نداره یا حداقل به اون راحتی قابل انجام نیست، ضمن این‌که تفاوت شرایط رو نادیده می‌گیره. بله، چیزی به اسم شانس وجود داره که باعث می‌شه بعضیا توی موقعیتایی قرار بگیرن و موفق شن، در حالی که آدمای دیگه‌ای با تلاش بیشتر، نمی‌تونن تو اون مسیر موفق باشن، حتی وقتی هدف وجودی‌شون همون راهه. نادیده گرفتن این مسئله، این احساس رو به آدما می‌ده که اگه ناراضی‌ای، اگه موفق نیستی، اگه درامد خوبی از کاری که دوستش داری نداری، مقصر خودتی! و این پیامیه که کتابای زرد به آدما منتقل می‌کنن.

۳. دروغ می‌گه. یه جایی از کتاب سوال اساسی‌ای رو مطرح می‌کنه: اگه برم دنبال رویام، هدف وجودی‌م، چیزی که براش خلق شدم... و نتونم از این کار درامد مناسبی داشته باشم چی؟ و جواب خیلی سطحی‌ای می‌ده و اونو تا حد یه قانون بالا می‌بره. می‌گه وقتی آدما توی این مسیر، مسیری که براش ساخته شدن قرار می‌گیرن، شرایطی معجزه‌وار و شانسی براشون اتفاق میفته که معجزه و شانس نیست، قانونه و باعث می‌شه رشد کنن، موقعیت‌های بهتری پیدا کنن و درامدشون هم بالاتر بره.
چرا من می‌گم دروغه؟
با سوال جوابتونو می‌دم.
هدف وجودی ونسان ونگوگ نقاش شدن نبود؟
در این مسیر تلاش نکرد؟
پس چرا تو فقر و بدبختی و فلاکت مرد؟؟؟

ترجمه‌ش بد نبود ولی ویرایش اساسی نیاز داشت. چرا ناشر خوبی مثل کتابسرای تندیس نباید یه ویراستار داشته باشه؟ ویراستار که هیچ‌چی، الان دیگه نمونه‌خوان هم برای کتابا نیازه. برای یه ناشر، وجود ویراستار برای هر کتابش مهم‌ترین چیزه. لطفا دقت کنید که مخاطبای علاقه‌مندتونو از دست ندید.

من نتونستم با کتاب کافه چرا ارتباط برقرار کنم، شما با توجه به چیزایی که نوشتم، تشخیص بدید به دردتون می‌خوره یا نه.

      
6

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.