یادداشت فاطمه ورشابی
1402/10/17
3.6
12
وقتی که انسان زندانیِ غرور خودشه، این غرور میتونه ابزار شکنجهی خودش به دست شکنجهگرانش باشه. جایی خونده بودم که دیکتاتوری رویِ دیگرِ فداکاری است. بهنظرم سارتر اینجا افرادی رو زیر سوال میبره که ممکنه از اونها به اسطورهی از خودگذشتگی و بهقول لاندریو، قهرمانِ شهید یاد بشه ولی شاید اونا کسانی نیستن بهجز افراد دیکتاتور و خودخواهی که حتی حاضر به ریختن خون عزیزترین فرد زندگیشون میشن تا به اون غرور و افتخاری که میخوان کسب کنن لطمهای وارد نشه. آدمایی که حتی از پوچ بودن هدفشون آگاهن و قلبا هیچ باوری به اون ندارند ولی اون هدف و آرمان پوچ رو وسیلهای میکنند برای ارضای خودخواهی و غرور خودشون. شاید یکم بدجنسانه باشه ولی لذت بردم وقتی پایان داستان، کلوشه در جواب لاندریو برای توجیه اون کارش گفت: شاید اینجوری انسانی تر باشد :) فکر میکنم این نمایشنامه نقطهی آغاز علاقهمند شدنم به نمایشنامه بشه، البته تا قبل از این، چهار نمایشنامه دیگه خونده بودم که هرکدوم به سهم خودش تاثیر داشته ولی مردگان بیکفن و دفن رو یهجور دیگه دوست داشتم :) و امیدوارم برداشت من از منظور و هدف این نمایشنامه درست بوده باشه.
(0/1000)
1402/10/18
1