یادداشت سمیرا علیاصغری
1403/3/4
پشت جلد را بخوانیم و وسوسه نشویم؟ انسانی شبیه بادبادک یا نظریۀ انسانپرندگی!؟ این کتاب از آن تیغهای دولبه است که یا طرفداران بسیار خواهد داشت که هردم یک معنی تازه در آن بیابند یا منتقدان دوآتشه که بر پوچیاش اصرار کنند. جمشیدخان شاید نماد انسانی است که در زندگی همهچیز را تجربه کرده و به هیچ پایبند نیست. (از اینجا به بعدش شاید نوعی اسپویل (فاشسازی؟) داستان باشد، اما تلاشم این است که در لفافه حرف بزنم). روند زندگی او اینگونه است که روزی غرق در سیاست است و روزی غرق در جنگ، در عشق، در عیش، در ایمان، در پوچی، در ثروت و ... . هر بار که فرود میآید، یا بهتر بگویم هربار که در آسمان یکی از معانی زندگی آدمیزاد اوج میگیرد و به افراط میرسد به یکباره مسیر زندگیاش تغییر پیدا میکند. انتهای داستان بیاندازه با چنین چیدمان و ترکیبی جور است؛ چیزی جز از دستدادن انسانیت در انتظار آدمِ حزبِ باد نیست. یک نکتۀ مهم دربارۀ این کتاب بیاحترامی نویسنده به نخستین پیامبر، حضرت آدم علیهالسلام است که از قضا ناشر همان بخش را روی جلد تکرار کرده. این کتاب کلی جملۀ قشنگ دارد، چرا خب؟
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.