یادداشت fatemeh
1404/1/7
سقوط! کتابی که زمانی که داشتم میخوندمش حس میکردم این منم که توی میخونهی مکزیکو سیتی روبه روی ژان باتیست کلمانس نشستم و دارم به حرفاش گوش میدم نه اون همشهری پاریسی. کتابی که جزء اون دسته از کتابایی بود که آلن دوباتن توی کتاب سیر عشقش دربارشون گفته:"کتابهای مهم باید آنهایی باشند که باعث شوند ما در کمال آرامش و رضایت خاطر، متحیر شویم از اینکه چگونه ممکن است نویسنده اینقدر خوب درباره زندگی ما بداند." (البته با این تفاوت که اگر بخوایم برمبنای همین حرف آلن دوباتن هم پیش بریم این کتاب از مهم هم خیلی مهم تره چون نه فقط درباره زندگی خود خواننده، بلکه دربارهی زندگی نوع بشر اینقدر خوب میدونسته) ، کتابی که میدونم هرچی دربارش بگم بازم نمیتونم ذرهای از ارزششو به تصویر بکشم ،ودر آخر کتابی که بعضی قسمتاش چنان محشر بودن که موقع خوندنشون چشمام برق میزد و ذوق سراسر وجودمو میگرفت و از خوشحالی این که همچین جملاتی رو خوندم به خودم مباهات میکردم و سر از پا نمیشناختم. اگر بخوام سیر کتابو توی یه پاراگراف به صورت خلاصه بگم به نظرم بهترین انتخاب همینه که از این قسمت خود کتاب استفاده کنم: "هنگامی که میگویم من رذلترین اراذل بودهام وقت آن میرسد که تدریجا و به طور نامحسوس در سخنرانیم ((من)) را به ((ما)) تبدیل کنم. وقتی به اینجا میرسم که ما چنین موجوداتی هستیم بازی به آخر رسیده است و آنگاه میتوانم حقیقت وجودشان را به آنها بگویم. البته من هم مثل آنها هستم، ما همه از یک قماشیم. معذلک من از یک جهت بر آنها برتری دارم، اینکه خود میدانم، همین به من حق سخن گفتن میدهد. " ودقیقا همین محتوای کتابه که باعث میشه که منی که یه زمانی فکر میکردم برای پیدا کردن مشکلات اخلاقی و حل کردنشون باید حتما رفت سراغ روانشناس و کتابای روانشناسی الان پی برده باشم به این نکته که گاهی وقتا بعضی رمانا از ۱۰۰ تا روانشناس و کتاب روانشناسی کارآمدترن توی این قضیه.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.