یادداشت محمدرضا خراسانی زاده
1404/3/16
نادر ابراهیمی همراه با چند نفر دیگر در یکی از محلات جنوب شهر و محروم تهران به تمیز کردن آن محله پرداخته بودند و آن موقع دختری به نام فاطمه با او آشنا شد. چند سال بعد و پس از گذشت مدتی از پیروزی انقلاب، فاطمه که جلوی دانشگاه تهران دستفروشی میکند و کتاب میفروشد، نامهای بسیار تند و تیز برای نادر خان ابراهیمی مینویسد و از این مسئله گله میکند که با وجود پیروزی انقلاب، کماکان آنها در فقر و محرومیت به سر میبرند و از سختیهای پدرش که رفتگر است میگوید و از ناامیدی او نسبت به شعارهای انقلاب و تلاشهایشان برای پیروزی و میگوید. نادر هم در جواب فاطمه نامهای به او مینویسد و بدون ذرهای ماله کشی و حرف های شعارمآبانه و ترحم از عصر انقلاب و تفاوت انقلاب ایران با بقیه انقلابها و نقش تکتک مردم و فاطمه ها و نادرها در رسیدن به آرمانها میگوید. نادر خیلی کوتاه و متقن و خوب از انقلاب در این نامه گفته است. کتاب انگار همین امسال نوشته شده نه سال پنجاه و هشت! این کتاب از آن کتبی است که با خرید امتیاز آثار نادر ابراهیمی توسط نشر امیرکبیر، پس از سال پنجاه و هشت به چاپ رسیده است. چکه ای از کتاب: * انقلاب بیمار است؟ مسلسل ها دست کیست؟ پزشکان را به ضرب مسلسل بالای سر بیمارت بیاور؛ اما از مرض منال. * فاطمه وای به روزی که باور کنیم انفلاب، انجام گرفته است؛ چراکه انجامگرفتن دقیقا به معنای پایان یافتن است و پایان یافتن انقلاب، آغاز سوگواری.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.