یادداشت 𝖣𝖺𝗇𝗂𝖾𝗅
دیروز
این یه کتاب ساده نبود، کتابی بود که باهاش توی دریاچه ها قایق رانی کردم، روی چمن ها دراز کشیدم و به صدای خروشیدن آب دریاچه گوش کردم، داستان های مادربزرگم رو گوش دادم و با شخصیت های کتاب «شاهزاده آرتور» افسانه ساختم. این دختر، رایان، انگار داشت با من ارتباط میگرفت ؛ به عنوان کسی که زندگیش تقریبا میشه گفت اینجوری بود. میتونست ادامه داشته باشه، رایان بیشتر با دوستاش وقت بگذرونه و کلا یکم جزئی تر توضیح بده.. یه ایده ی متفاوتی توی کتاب بود؛ اینکه هر هفته یه رنگ رو از مداد رنگی هات برداری به عنوان یه کمک دست برای تولید خوشبختی، منحصربهفرد بود.. - نمیدونم چجوریه که هیچکی این کتاب رو نخونده، واقعا انگار از روی دفتر خاطراتم کتاب رو نوشته بوند.. ارزش محبوبیت رو داشت واقعا!!
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.