یادداشت عطیه
1404/3/13
( اول از همه بگم بهتون که من در حال خوندن این کتاب به زبان انگلیسی، ترجمه بعضی قسمت ها رو هم خوندم و بدونین اصلا و اصلا ترجمه خوبی نداشت. حیف که این کتاب انقدر بد ترجمه شده ) -------------------------------------------------- یک قاتل جدید ظهور کرده. قاتلی ترسناک که خونواده های شاد رو به قتل میرسونه و پلیس به اون لقب دندان پری tooth fairy رو داده. بعد از دومین قتل، جک کرافورد، مامور اف بی آی، پیش تنها کسی میره که میدونه میتونه از پس حل این پرونده بر بیاد. ویل گراهام( عکس پروفایلم و نیگا )، کارگاه سابق اف بی آی ، بعد از زخم سنگینی که زمان دستگیری قاتل مشهور و ترسناک یعنی هانیبالِ آدمخوار خورده بود تصمیم گرفت که بازنشسته بشه و حالا هم 3 سال بعد با همسرش ( من ) و پسر خونده اش در آرامش و صفا زندگی میکنه وقتی جک کرافورد سراغ ویل میاد تا ازش بخواد که تو حل پرونده دندون پری کمکش کنه، ویل اول درخواست اونو رد میکنه اما بعد با دیدن اتفاقی که برای اون خونواده ها افتاد، تصمیم میگیره کمک کنه تا قاتل دستگیر شه و خونواده ی دیگه ای قربانی نشه. دندون پری قاتل عجیب و روانی ایه و فقط یه روانی مثل خودش ( و البته روانشناس حرفه ای) میتونه انگیزه های اونو بفهمه . این میشه که ویل برای کمک پیش هانیبال لکتر که الان تو دیوونه خونه است میره ------------------------------------------------- اردیبهشت ماه سخت و عجیبی بود. دو روز آخر رو که همه در جریانیم و خودم هم قبل از اون به مدت 2 – 3 ماه در شرایط استرسی خیلی خیلی بدی بودم و این زمان فقط هانیبال بود که میتونست برای چند ساعت هم که شده منو از خودم و افکارم و اتفاق اطرافم جدا کنه . البته که دارم در مورد سریال حرف میزنم. بعد از تموم شدن سریال بالافاصله کتاب رو خریدم و شروع به خوندنش کردم . در نتیجه این کتاب و سریال بخش مهمی از این چند ماه گذشته من رو به خودش اختصاص داد ---------------------------------------------- نویسنده خوب از پس نوشتن صحنه های هیجانی و همینطور ترسناک براومده بود و این یک امتیاز مثبت من به این کتاب بود نشون دادن گذشته ی فرانسیس دالرهاید ( دندان پری یا در اصل اژدهای سرخ ) بسیار خوب و با جزئیات کامل . همونطور که تو یکی از آپدیت ها گفتم، برای بچگی ای که داشتی متاسفم فرانسیس. برای آدمایی که کنارت بودن و یا نبودن اینکه آدمای اطرافش به خاطر ظاهرش باهاش مثل لجن رفتار میکردند و اون مادر بزرگ عوضیش که بعد معلوم شد حرف های اژدها دقیقا همون حرف هایی بود که مادر بزرگش بهش میزد .... بعد به خودم اومدم و دیدم باز دلم برای کاراکتر منفی سوخته. بگذریم نقطه منفی حضور به شدددددت کم جناب هانیبال لکتر بود. یعنی چی ؟ بابا من این کتاب رو به خاطر هانیبال خوندم و ایکاش نویسنده بیشتر به گذشته ویل هم میپرداخت. در کل لذت بردم ببخشید که طولانی شد
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.