یادداشت سعید بیگی
1403/7/22
4.3
23
این نمایشنامۀ جالب و فوقالعاده را که خواندم، به فکر فرو رفتم و تا چند ساعت سرم درد میکرد. به نظرم خیلی راحت و بیپرده در بارۀ بچهها و شکنجه و قتل آنها گفته بود و کمی اذیت شدم. بعد فیلمش را از آپارات دانلود کردم و دیدم و به نظرم جالب بود، هر چند عالی نبود. در این میان؛ تنها بازیگرِ نقشِ «مایکل» بازی خوبی داشت و دیگران سطحی و مصنوعی بازی میکردند و گویا با عجله از روی متنی که روبروی آنهاست، میخوانند. نمایشنامه ماجرای نویسندۀ داستانهایی است که در آنها بچهها آسیب میبینند یا به قتل میرسند و از قضا چند کودک، درست به همان روشهای ذکر شده در داستانها به قتل رسیدهاند. حال نویسنده ـ کاتوریان ـ از محل کارش به پاسگاه پلیس آورده شده و یک کارآگاه و دستیارش از او و برادرِ کُندذِهنش بازجویی میکنند. جالب است که آقای نویسنده در کشتارگاه مشغول به کار است و به گفتۀ خودش سَلّاخ نیست و تنها گوشتها را تمیز میکند. ناخودآگاه به یاد این شعر زندهیاد «احمد شاملو» افتادم: «سلاخی میگریست به قناریِ کوچکی دلباخته بود!» وقتی قصه کمی پیش میرود؛ متوجه میشویم که نویسنده، برادرش و دستیار کارآگاه هم، در دوران کودکی خانوادههای نامناسبی داشتهاند که از آزار و اذیت پدر و مادرشان به ستوه آمدهاند و نویسنده، پدر و مادرش و دستیارِ کارآگاه، پدرش را با یک بالش خفه کرده و کشته است. اینها بچههایی آسیب دیدهاند که در دوران بزرگسالی، هنوز هم مشکلاتی دارند که زندگی و آرامش آنان را تحت تاثیر قرار داده است. به هر صورت پلیس از برادر کُندذِهنِ نویسنده میشنود که چند بچه را کشته است؛ آن هم درست به روشی که در داستانهای برادر نویسندهاش آمده است. اما نویسنده معتقد است که تنها داستان نوشته و هیچ قصد و نیت خاصی از آنها نداشته است. حال اگر رنگ و بوی سیاسی یا اجتماعی یا چیز دیگری دارند، او مقصر نیست و فقط قصدش نوشتن داستان بوده است. در بازداشتگاه پلیس؛ وقتی نویسنده اعترافات برادرش را میشنود، برای کمک به او ـ البته به روش خودش ـ او را با فشار دادن یک بالش روی صورتش خفه میکند و تمام قتلها را به گردن میگیرد و تنها درخواستش از پلیس آن است که داستانهایش را از بین نبرند. گویی آنها فرزندان او هستند و میخواهد از خود اثری بر جا بگذارد و با خوانده شدن داستانهایش، حس کند که زنده است. در نهایت هم پلیس او را میکُشَد و قصههایش بایگانی میشوند و نویسنده به خواستهاش میرسد. به نظرم جالبترین بخشهای نمایشنامه، یکی دفاع نویسنده از داستان و نویسندگی او است و دیگر صحبتهای نویسنده با برادر کُندذِهنش در بازداشتگاه پلیس. این نمایشنامه، یک متن فشرده و سرشار از سخن و مطلب است که داستانهای زیادی را نیز در خود دارد. نویسنده در صفحاتی اندک، نکات، سخنان و آموزههایی فراوان را به خوانندگان و بینندگان هدیه میدهد و آنان را به تفکّر و تامّل وا میدارد.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.