یادداشت آنشرلی:))
1404/2/18

خب...کتاب جالب و پیچیده ای بود. اولش که اصلا نمیفهمیدم چی شد ولی کتاب از اونجایی برای من جالب شد که از اول درمورد این خانواده و بچه هاشون توضیح داد،درمورد بچگیِ همشون و همین باعث شد بزرگ شدنشون برام غم انگیز تر بشه،این خانواده چه بچه هایی داشتن و چی ساختن از بچه هاشون... به معنای واقعی کلمه نزاشتن بچه هاشون زندگی کنن(مخصوصا آیدا)،و یا میشه گفت اون ها اصلا زندگی کردن رو به بچه هاشون یاد ندادن! کاری کردن بچه ی کنجکاو و شادی مثل آیدین بشه یه آدم ساکتی که همیشه دنبال یه جای خلوت واسه فکر کردن و غصه خوردنه... کاری کردن یه دختر پرشوری مثل آیدا جهنم و آتیشش رو بهتر از زندگی ای که داشت بدونه... من واقعا واسه همه ی بچه های این خانواده غصه میخورم،لیاقت اون روح سرکش و آزادِ آیدین و آیدا خیلی چیزای بهتر بود نه یه خانواده ای که جلوی این روح کنجکاوشون رو بگیره و سرزنششون کنه و آخرشم کاری کنه این حس و روح متفاوت و خاصشون یه جایی ته قلبشون اونقدری تک و تنها بمونه که کم کم بمیره و مردن این روح باعث شد خودشون هم بمیرن،باعث شد روح و حس خاصی که توی چشم هاشون بود هم بمیره...! بخشی که درمورد سورمه بود روهم خیلی دوست داشتم،عشق بین سورمه و آیدین یه عشق خیلی متفاوتی بود،عشقی که تو هیچ کتابی مثلش رو ندیده بودم. در کل داستان پیچیده ای داشت و بیشتر مواقع اصلا متوجه نمیشدم چه اتفاقی داره میوفته ولی خب من از اینجور کتابا خوشم میاد! برای تک تک شخصیت های کتاب یه دور زار زدم،همشون یه جور گناه داشتن واقعا:))...
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.