یادداشت •°|ܥ݆ܠܥ݆ܠܘ|°•

         نگارش کتاب متفاوت و خاص خود نویسنده بود و در ابتدا با نوع انتخاب کلمات و کنار هم قرار گرفتنشان بیگانه بودم اما جلو تر که رفتم قلق خواندنش را فهمیدم. فصل هیولایش واقعا سخت خوان بود
گمان می‌کردم بیننده‌ی کابوس در کابوس دختری هستم که سندرم استکهلم(گروگانی که از گروگانگیر خوشش بیاید) دارد و در کنار ترس زیادی که انتقال میداد خشونت و بوی زخم تازه در تمام این  فصل دست از سرمان برنمی‌داشت چند بار سعی کردم فقط بخوانم و رد شوم ولی چاره‌ای جز تصویر سازی همه‌چیز راه دیگری نبود اصلا کتاب بدون تصویر سازی جلو نمی‌رفت و همین ترس به جانم انداخت حتی فهمیدم میشود از تاریکی ترسید. دنیای جدیدی در ذهنم ساختم و با این کتاب، هیجانات گوناگون را تجربه کردم‌نفس گیر و معمایی بود. در هر فصل داستان مجزایی نوشته شده بود که در نهایت مثل قطعات پازل کنار هم قرار می‌گرفت و داستان واحدی را تشکیل میداد. از لوکیشن، افسانه ها، داستان و خرافات های مردم برای نزدیک شدن به واقعیت استفاده شده بود و همین شباهتش به واقعیت ترسناک بود  
نتواستم تا انتهای کتاب را بخوانم  و مطمئن نیستم روزی تمامش کنم...از تحمل من خارج بود و این نقد  به فصول ابتدای کتاب هست...
      
49

6

(0/1000)

نظرات

مُحیصا

مُحیصا

1403/7/17

ینی اینقدر ترسناک بود؟😱
1

1

خیلی از اصطلاحات رایج و یا خرافات مردم رو به طرز خشنی روی کاراکتر ها پیاده می‌کرد.
راستش خشونتی که باعث ایجاد جراحت بشه یا فقط سر یک اصطلاح(چشات در بیاد) یکی بره چشمای طرف رو از  حدقه خارج کنه 😐 و... برام غیرقابل تحمل بود من حتی فیلم ترسناکی که آسیب جسمی به کاراکترش وارد کنه رو هم نمیتونم ببینم🤦🏻‍♀️ 

1