یادداشت ‌ سید امیرحسین هاشمی

        زندانی‌ای که عاشق زندان‌اش شد!

0-
خیلی درگیرکننده بود این اثر برایم. تجربه‌ی نابی بود.
باید مفصل برایش بنویسم. نه لزوما زیاد، باید اندکی با اتمسفر هنری اثر آشنا بشوم و متنِ درخوری برایش بنویسم.

1-
اتفاقی جالب پس از مطالعه‌ی برخی آثار بزرگ ادبی، یا حتی داستان‌هایی که صرفا پیرنگی تعلیق‌برانگیز دارند، برای انسان رخ می‌دهد؛ حسرت اینکه ای‌ وای این اثر را خواندم و دیگر هیچ‌وقت این تجربه‌ی نابِ نخستین را حس نخواهم کرد. اما این کتاب برای من کاملا توفیر دارد نسبت به این تصویر مشهور؛ اتفاقا بسیار هیجان دارم بعدها چندباره این کتاب را بخوانم. ای‌کاش این حس، از صدقه سر جَوْ نباشد. 
البته دقیق نرفتم سراغ نقدهای کتاب، ولی نمی‌دانم چرا کم به این نویسنده توجه شده است؟ کم‌نظیر است به نظرم. البته شاید این برداشتم خام باشد، باید بیشتر مداقه و تحقیق کنم.

2-
با چند نقل قول سعی می‌کنم تمامِ روند داستانِ "این زندانی‌ای که عاشق زندان‌اش" شد را نشان دهم:

{ص153} : "بگذار برخی دیوانه‌ام بخوانند و در کوری رقت‌انگیزشان به سخره‌ام بگیرند؛ بگذار دیگرانی قدیسم بدانند و در انتظار اعجازم بمانند؛ برخی را زاهدی باشم و برخی را شیادی کاذب."
{ص154} : "بدرود، بدرود خواننده‌ی عزیز من! [...] از من نرنج، از من نرنج که گاهی فریبت دادم و دروغ می‌گفتم، شاید اگر تو نیز جای من بودی، چنین می‌کردی."
و جمله پایانی در {ص156}: "وای، وای که غروب‌ها زندانِ ما چه زیبا می‌شود."

گفتم چند جمله از کتاب را ببینید تا بفهمید حمیدرضا آتش‌برآب عجب هنرنمایی‌ای کرده است. ترجمه به صورت مستقل در اعلی درجه بلاغت و فصاحت زبانی است به نظرم. تازه اینجا عبارات درخشان ترجمه را نیاورده‌ام. قند و نبات است این زبان فارسی.

3-
در ضمن این قهرمانِ گریخته از نویسنده‌، شباهت‌های جالبی با کلامنس در سقوط کامو داشت.
از جهتی دیگر از بس از زندان و گاهی اوقات برداشت‌های استعاری و تعمیم‌های استعاری از این آجرهای به هم‌پیوسته می‌گفت یاد میشل فوکو و مراقبت و تنبیه‌اش افتادم...
تازه، این آمیختگیِ علاقه و تنفر آدم‌های مختلف نسبت به قهرمان داستان، بسیار شبیهِ چارلز اشمیت جونیور، همان قاتلِ توسان در کتاب آدم‌کش شاعر، بود؛ برخی مدح بسیار گویند آن را و وی برای نسلی جوان نماینده‌ای شایسته‌ باشد، و عده‌ای او را یک هیپ‌هاپ جامعه‌ستیزِ معتادِ ناجورِ قاتل... 

0-
عجبِ تجربه‌ای، امیدوارم درگیرش شوید. نگران این حسم که واقعی نباشد و نتوانم در آینده آن را درست انتقال دهم؛ اگر اینگونه شود بد شده است "خوانندهٔ مهربانِ من" !



برخی یادداشت‌هایم حین مطالعه در ادامه می‌آید:
{پس از مطالعه‌ی 52 صفحه‌ی نخست}
در متن کتاب آمده‌است:
"امیدوارم که از این پس خاطرِ خوانندهٔ خود را با طغیان احساسات آشفته‌ام نیازارم."
تاروپود این کتاب به همین طغیان بافته شده‌است. متن جالبی است.

{گزارش تا صفحه‌ی 92}
عجب اثری است. به نحوِ عجیبی خیال‌ساز است. جالب است که قهرمان داستان، به صورت کامل از دست نویسنده در رفته است؛ دقیقا همانگونه که نویسنده در مصاحبه‌ای به این مهم اشارت کرده است.
عجب ترجمه‌ای. واقعا خودش اثری هنری است. چقدر فارسی زیباست، عجب لغات و ترکیباتی می‌توان با این زیبازبان ساخت. چگونه آتش‌برآب بدین میزان، متعالی ترجمه می‌کند؟ رشک‌برانگیز است.
مطالعه‌ی این کتاب تجربه‌ی بسیار جالبی بوده است تا اینجا. تا اینجا از کتاب، چندین بار، مطالعه‌ی مجددِ کتاب را پیش‌خور کرده ام و برایش برنامه چیده ام. امیدوارم تمام این‌ها هیجانی زودگذر نباشد و در ادامه نیز این اثر از این ذهنِ مقایسه‌گر من جان سالم بدر ببرد. با تشکر از مخاطبِ مهربان من که این گزارش‌ها را می‌خواند! 
      
7

40

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.