یادداشت قلندر
4 روز پیش
واقعاً نمیدانم از چی بگم. از قلم نادر ابراهیمی؟ که یجوری ما را شیفته پدربزرگ کرد که بلاشک مطمئنم همه تو دلمون به خودمون گفتیم:"عجب پدربزرگی، کاش ما هم همچین پدربزرگ میداشتیم." یا اصلا از خود داستان، که اتفاقات اوایل کتاب یجوری ما را شوکه کرد که واقعا تا مرز گریه آدم میرفت —و شاید هم بعضیها از این مرز رد شدند. ولی متاسفانه، هرچقدر گذشت، احساسات و عواطف و شوق و اشتیاقی که اوایل کتاب داشتم را از دست دادم و داستان در اواسطش از ریتم افتاد. حس میکردم یک اتفاقی هی تکرار میشود، منتها به شکلی متفاوت. پایان کتاب هم شوکهکننده بود و به یاد ماندنی. یک شیرینیِ تلخی در پایان کتاب بود که همین، کتاب رو خاطرهانگیز کرد.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.