یادداشت رزیِ رادیو سکوت ؛

        مردی [وای از حافظه‌ی اسمیم، هیچ‌کدوم از اسمارو یادم نمیاد! هیچ‌کدوم!] قراره به خونه‌ی یکی از اقوامش بره. مرد از زنش طلاق گرفته، زنی که موردعلاقه‌ی خانواده‌ش بود، و با زنی ازدواج می‌کنه که اصلا مورد پسندِ خانواده‌ش نیست و ازش بدشون هم میاد. مرد هرسال، طبقِ زمانِ مقرری، با همسرش به بازدید از خانواده‌ش می‌پردازه. 
مرد ورزشکاری معروفه و بسیار مردِ با اخلاقی شناخته میشه. روزی میاد و به همسرش میگه که دیروز با همسرِ قبلیش برخورد داشته و بهش گفته که اون هم با اون‌ها، امسال، به خونه‌ی اقوامشون بیاد و باهم بهشون سر بزنن. چون می‌خواد نشون بده دوتا زن‌هاش [قبلی و این جدیده] باهم دوستن و مشکلی باهم ندارن و این حرف‌ها. خلاصه که سه تایی میرن اونجا.
عمه بزرگه [عمه‌شو بود دیگه؟ :)))]  اول خیلی مخالفت می‌کنه، ولی بالاخره موافقت می‌کنه که هردو زن باهم بیان. البته عمه بزرگه چند وقتیه مریضیه و توی اتاقشه تمام مدت رو.
رو به روی خونه، یه هتل هست. دوستِ قدیمیِ زنِ جدید اونجا یه سوئیت گرفته دقیقا توی همون روز. کسی که به این زن عشقِ قدیمی داره، شایدم به تو همین جهت نسبت به همسرِ زن نفرت داره!
روزها می‌گذرن با کلی تشنجاتِ روانی و دعوا بین دو زن. زنِ جدید از زنِ قبلی تنفرِ محض، و از تک به تکِ اعضای خونه هم همچنین، متنفره. همونطور که اون‌ها ازش متنفرن. ارثی هم قراره بعد از مرگِ عمه بزرگ به مرد و همسرش برسه، ارثی کلان و زیاد.
ناگهان تو یکی از این روزها، شب راس ساعتی که مرد میره بیرون از خونه، عمه بزرگه به طرزِ فجیعی به قتل می‌رسه. قبل قتل هم با مرد دعواش شده بوده. حالا کی قتل رو انجام داده؟ چه کسی؟ چندین مظنونِ به قتل ما داریم. با دلایلی منطقی و پیچدگیِ عجیبی در داستان. 

اولین کتابی که از آگاتا کریستی، نویسنده‌ی سرشناسِ جنایی‌نویس خوندم، ایشون بود. دختر خاله‌ی آگاتاکریستی‌خوان این رو بهم پیشنهاد کرد به عنوان اولین کتابی که از این نویسنده باید بخونمش - راستش، تفنگ گذاشت رو سرم تا بخونمش.

داستان کشش خوبی داشت. من زیاد جنایی نخوندم، پس نمی‌تونم خیلی اظهار نظر بکنم در این حوزه اما حس می‌کنم از کتاب‌های جنایی سطحی [ایکس و ایکس و ایکس] که همه رو، بدون دلیلِ منظقی‌ای مظنون به قتل می‌شمارن، این کتاب عجیب یه لول دیگه‌ای بود. و آدم کاملا حس می‌کرد نویسنده حرفه‌ایه.

خیلی شگفت‌زده شدم آخر کتاب، عجیب بود و اصلا حدسش رو هم نزده بودم. خیلی خیلی عجیب بود. از قضاوت‌های نا به جای خودم واقعا شرمنده شدم = ))) فضاسازی‌ها و شخصیت‌پردازی‌های عالی بودن، قلم نویسنده بسیار روایت‌گرِ خوبی بود. و چقدر کتاب خوب شروع شد، پایان‌بندیِ عالی‌ای هم داشت. شروع کتاب واقعا آدم رو تو فکر فرو می‌برد. بله، صحنه‌ی قتل‌ها از کنارِ هم چیده شدنِ چیزهای کوچک و بزرگ شکل می‌گیره. آدم‌های مختلفی که جاهای به خصوصی میان، و در راستای هدفیه که اونجا قرار می‌گیرن. دستِ سرنوشته به هرحال. واقعا عجیب بود.

نیم ستاره کم دادم چون اون هیجانِ لازم رو دریافت نکردم، یعنی درواقع هیجانی نبود زیاد. معما بود [که تو حلش باختم]. ولی قشنگ بود. پیشنهاد میشه، خیلی جذبش شدم و تو دو روز تمومش کردم. دوستش داشتم. ممنونم از آگاتا کریستیِ عزیز [لبخندِ بزرگ].

پ.ن: بچه‌ها جون، اگه کتابو خوندین میشه اسم کارکترارو بگین من بذارمشون اون بالا؟ = ))) واقعا این‌طوری نوشتن مایه آبروریزیه.
      
24

4

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.