یادداشت zahra rashidi

zahra rashidi

zahra rashidi

1403/1/17

        
شب‌ها قبل از خواب به سراغش می‌رفتم. تصاویر و فضاسازی کتاب آنقدر قوی بود که در طول روز مدام به احمد و بند اعدامی‌ها فکر می‌کردم. 

احمد به اعدام محکوم شده و منتظر اجرای حکمش است. راوی داستان احمد است. ما صدای راوی را از زندان می‌شنویم. همراه احمد دستمان روی سوسک‌ها می‌رود، نگاهمان روی ترک سقف قفل می‌شود و سرمان را روی بالش چرب و بوی ناگرفته‌اش می‌گذاریم. 

مثل زهر تلخ بود. تلخی‌اش را دوست داشتم؛ اما هرچه به انتهای کتاب نزدیک‌تر می‌شدم آقای نویسنده ناامیدم می‌کرد.

نویسنده با پرش‌هایی پشت سرهم به خوبی توانسته بود از پس آشفتگی‌های ذهن احمد بربیاید. اما کمیتش توی شخصیت‌پردازی خیلی می‌لنگید. ما تصویر تر‌وتمیز و جان‌داری نه از احمد داشتیم نه از مریم، نه از حبیب، نه دانیال، نه ضیا و نه هیچ‌کدام از شخصیت‌ها. همه‌شان در سطح مانده بودند.

نقطه ضعف دیگر کتاب روایت موازی ابراهیم و اسماعیلِ پیامبر بود. قصه اسماعیل خوب توی داستان حل نشده بود. مثل خورشتی بود که آب و دانش از هم سوا بود‌.

تیر خلاص را هم پایان‌بندی کتاب زد و توی انبوهی از سوال‌ها رهایم کرد.

اگر روحیهٔ حساسی دارید موقع خواندنش خیلی اذیت خواهید شد.
      
3

7

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.