یادداشت مریم محسنیزاده
1403/8/21
"داش آکل" جذابترین داستانی است که از هدایت خواندهام. شخصیتپردازی عالی است و مَنِش یک لوطیِ بامرام بهخوبی نشان داده شده است 🤌🏻👌🏻 داستان، فضای عاشقانهای دارد و شخصیت با کشمکشِ روانی دستوپنجه نرم میکند. پایانبندی هم فوقالعاده قشنگ و لطیف است 🫠🥹🩵 🔴 در ادامه خلاصه داستان را آوردهام (خطر لو رفتن): داش آکل لوطی مشهور شیرازی است که خصلتهای جوانمردانهاش او را محبوب مردم ضعیف و بیپناه شهر کردهاست اما کاکارستم که گردنکلفتی ناجوانمرد است و به همین سبب، بارها ضرب شست داش آکل را چشیده، به شدت از او نفرت دارد و در پی فرصتی است تا زهرش را به داش آکل بریزد و از او انتقام بگیرد. در همین حین، حاجی صمد_ از مالکان شیراز_ میمیرد، و داش آکل را وصی خود قرار میدهد. داش آکل، با اینکه آزادی خود را از همه چیز بیشتر دوست دارد، به ناچار این وظیفه دشوار را به گردن میگیرد. او با دیدن مرجان، دختر چهارده ساله حاجی صمد، به وی دل میبازد. اما اظهار عشق به مرجان را خلاف رویهٔ جوانمردی و عمل به وظیفهٔ خود میداند. در نتیجه، این راز را در دل نگه میدارد. در عوض، طوطیای میخرد، و درد دلش را به او میگوید. از آن پس، داش آکل، قرق کردن سرِ گذر و درگیری با سایر لوطیها و اوباش را ترک میکند و اوقات خود را صرف رسیدگی به اموال حاجی و خانوادهٔ او میکند. بر این منوال، هفت سال میگذرد تا اینکه برای مرجان، خواستگاری پیدا میشود. داش آکل به عنوان آخرین وظیفهٔ خود، وسایل ازدواج مرجان را فراهم میکند و او را به خانهٔ بخت میفرستد. همان شب، در حال نشستن داش آکل در میدانگاهی محله_ در حالی که مست است_ کاکارستم سر میرسد. با داش آکل یکی به دو میکند و در نهایت با او گلاویز میشود؛ و سرانجام، با قمه، زخمیاش میکند. فردای آن روز، وقتی پسر بزرگ حاجی صمد بر بالین داش آکل میآید، او طوطیاش را به وی می سپارد و کمی بعد، میمیرد. عصر همان روز، مرجان قفس طوطی را جلوش گذاشته است و به آن نگاه میکند، که ناگهان طوطی با لحن داشی «خراشیدهای» میگوید: «مرجان... تو مرا کشتی... به کی بگویم... مرجان... عشق تو... مرا کشت.»
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.