یادداشت حــدیث کریمی

        «دلیل اصلی اکراهم برای پذیرفتن این کار این نیست که می‌ترسم زندانی ها با کفش خودم به قتلم برسانند. دلیلش یکی از زندانی های این زندان است. کسی که سال ها قبل می‌شناختم و مشتاق نیستم دوباره ببینم.
اما نمیتوانم این موضوع را به دوروتی بگویم. نمی‌توانم فاش کنم که اولین شریک زندگی ام یکی از زندانی های زندان ریکر است و در حال حاضر، حکم حبس ابد بدون امکان عفو مشروط را می‌گذراند.
و خودم باعث شدم به زندان بیفتد.»


به بهترین دوستت اعتماد می‌کنی یا به عشق‌ت؟ وقتی که نفس‌ت بند می‌آید و دم مرگی، ترجیح می‌دهی کدام یک قاتل‌ت باشند؟
مک‌‌فادن تنش‌های ذهن بروک را بین این دوراهی به‌خوبی نشان می‌دهد به دور از حاشیه‌های اضافی و حوصله سر بر.
تعلیق و چینش داستان عالی‌ست و پایانش را بعید است که حدس بزنید.
(تک جمله‌ی آخر 🔥)

فقط چند تا باگ روایتی هست که «زندانی» را از یک جنایی-روانشناختیِ عالی به یک کتاب نسبتا خوب یا معمولی تبدیل می‌کند.
-خطر اسپویل-
❗یک نکته مهم: وقتی انگیزه برای کشتن هست، این همه دست دست کردن از طرف شین مسخره بود.
طرف می‌خواهد از بروک‌ انتقام بگیرد، اما سه چهار نفر دیگه را سر راه می‌کشد و آخر هم به‌جای این‌که راحت کار را تمام کند هالیوودی بازی‌اش گل می‌کند و گند می‌زند!

و یک نکته‌ی سلیقه‌ای: اگر شخصیت جاش شرورتر نشان داده‌ می‌شد صحنه‌ی آخر منطقی تر بود.

و بروک‌ِ کم‌عقل! چه‌طور چهره مادر شین را نشناختی؟!❗


پ‌ن: دوست‌داشتم اول بخش دی را بخوانم، اما امان از اسپویلر‌های دلقک!
      
36

4

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.