یادداشت ساسان کلانتری

در دهه هشت
        در دهه هشتاد، اولین رمان فارسی که خواندم، رمان ارمیا بود؛ کتابی روان و تاثیرگذار که منِ جوانِ تازه‌دانشجو شده و کمی سیاسی‌اعتقادی را عمیقاً درگیر خود کرد. این کتاب در یکی از روزهای دهه شصت روایت می‌شود، زمانی که جنگ، سایه‌ای سنگین بر زندگی‌ها انداخته بود. ارمیا، پسر دانشجوی عمران از خانواده‌ای مرفه و غرق در روزمرگی‌های اشرافی، تصمیمی می‌گیرد که نه‌تنها زندگی خودش، بلکه نگاه ما به مفهوم مسئولیت و ایمان را هم به چالش می‌کشد.

ارمیا با نگاه و تفکری متفاوت از خانواده‌اش، ناگهان همه‌چیز را رها می‌کند و بدون اطلاع آن‌ها، برای رفتن به جبهه ثبت‌نام می‌کند. داستان سفر او به خط مقدم جنگ، آشنایی با مصطفی که نمادی از اخلاص و ایثار است، و بازگشتش به تهران پس از تجربه‌ای عمیق، خط اصلی این روایت است. اما چیزی که این کتاب را خاص می‌کند، فقط داستان ساده‌اش نیست.

ارمیا نماینده نسلی است که در میان تضادهای جهان مدرن و ارزش‌های سنتی، به دنبال معنا می‌گردد. او با ورود به فضایی که میان مرگ و زندگی فاصله‌ای به باریکی یک نفس است، معنای ایمان، دوستی و مسئولیت را از نو کشف می‌کند. این کتاب نه فقط روایتی از جنگ، که بازتابی از چالش‌های درونی انسان‌هایی است که میان رفاه و وظیفه، میان عقل و دل، و میان دنیای شخصی و جهانی بزرگ‌تر گرفتارند.

برای من، ارمیا فقط یک رمان نبود؛ بلکه آغازی بود برای سفر به دنیای تفکر و کتاب‌خوانی. هنوز هم اگر بخواهم اثری را به هم‌سن‌وسال‌های آن روزهای خودم یا حتی امروز پیشنهاد دهم، این کتاب در صدر فهرست است.

اگر به دنبال روایتی ساده اما عمیق از جست‌وجوی هویت و باور در دل چالش‌های زندگی هستید، ارمیا انتخابی بی‌نظیر خواهد بود.

عکس رو هم چت چی بی تی از ارمیا ترسیم کرده
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.