یادداشت آزاده اشرفی

آزاده اشرفی

آزاده اشرفی

3 روز پیش

        ‍ سرخ و سیاه، تعامل و تضاد دو رنگ. 
خلعت سیاه روحانیت و سرخی خون مخالفان.
ماجرای روزگاران پس از انقلاب فرانسه و پیروان خالص ناپلئون که هنوز روزهای پرهیجان و التهاب پس از انقلاب را فراموش نکردند و در پی رگه‌هایی از قداست و اقتدار ناپلئون در دوران کنونی هستند.
ژولین، شخصیت اول داستان که نماینده تمام‌قد بخشی از جامعه بود و همه احوالات جامعه را از نقطه نظر خودش مرور می‌کرد و مهر تایید می‌زد.
بورژوآها و ثروتمندان همه فاسدند و برای دست‌یابی به قدرت باید وصل به مذهب و کلیسا شد. قدرتی که پس از آن مخالفین ناپلئون و کوبندگان طبقه پنجم خانه‌ها را، نابود کرد.
استعداد و شعور ژولین در ابتدای داستان پیچیده در نفرت و کینه‌ای بود که‌خواننده را به چرایی وادار می‌کرد. تا حدی که قدم نهادن در راه عشق، بی‌تفکر احساسی و فقط برحسب همان نگاه انتقام‌جویانه قبل بود. به طوری که افرادی که ژولین را تحت نفوذ داشتند، مثل دوستش فوکه و راهب شلان هم تسلطی بر این افسارگسیختگی احساسی او نداشتند. باکرگی تفکر و جسم ژولین وقتی دریده شد که برایش ثابت شد احساسی به نام دوست داشتن، هنوز هم وجود دارد. احساسی که به خاطرش حیثیتش را به بازی بگیرد. در راه این عشق تب‌دار، همچنان به بالانس تفکرات قدیم خود و نگاه جدیدش می‌پرداخت.
نخستین هجرت ژولین در میانه داستان، نه از وریر، که از خودش صورت گرفت. فراموشی جان‌گدازی که منجر به حضورش در صومعه و توبه سخت بانو دورنال شد.
پوست‌اندازی دیوانه‌وار او در مصائب صومعه، حین آموختن و پرورش در اجتماع صورت می‌گرفت. پسری که روزگاری از ترس آبرو زنی را رها کرده بود، حالا برای تبرئه خودش از تهمت دختر مسافرخانه‌دار، به تب‌ و تاب می‌افتد.
لایه‌های سیاسی و اجتماعی دوران، از زیر ردای روحانیت بیرون کشیده شده بود و کم‌کم این اتفاقات در داستان زندگی ژولین تنیده می‌شد.
در نهایت عشقی دوباره که این‌بار کمتر ذی‌نفع نگاه فردی و خودخواهانه او بود. مادموازل دولامول، نماد دختری متکبر و زیبا که ژولین را بازیچه کرد و درنهایت از او بازی خورد. درست در بحبوحه تغیرات اجتماعی، سیاسی و تحول منسب ژولین، انقلابی در نوع نگاه وی به طبقه مرفه در حال وقوع بود که شاید با آن شخصیت قدیم فاصله داشت، اما به واقع تکرار همان انسان بود. فقط با شیوه‌ای دیگر.
بازی‌های عاشقانه داستان و اتفاقاتی که شاید به ذائقه قرن بیست‌ویکمی جور درنیاید، اما شاهکاری بود که استاندال در دو قرن پیش خلق کرده بود‌ تحولی عظیم که روایتش به نوشتن این دوجلد رمان ختم شده بود.
مونولوگ‌های دیوانه‌وار کتاب که گاه از حوصله خارج می‌شد، شالوده اصلی کار‌ بود. سبک و سنگین‌کردن‌های خسته‌کننده که بعدها با آوردن اتفاقی متوجهت می‌کرد همه این گفتن‌ها پیش‌نیاز این اتفاق بود.
دو زن داستان که هر کدام بخشی از قلب ژولین را داشتند و اما به واقع هر دو گوشه‌ای از روح بلندپرواز او را ارضا می‌کردند. آن‌طور دیوانه‌وار شیفته او شده بودند که از حیثیت و اعتبار خود و خاندانشان بگذرند و در نهایت هر کدام به سرنوشتی مفلوک دچار شوند. دو زنی که به عقیده من واکاوی شخصیت‌شان به همان اندازه که ژولین جای بحث داشت، چه این‌که حتی بیشتر، نیاز بود.
شخصیت‌های فرعی داستان مانند مادام دومارشال یا راهب پیرار که هر کدام بخشی از سرنوشت او را در دست داشتند، نماینده بخشی از جامعه و تحولات آن دوران بودند که در حوصله این یادداشت نیست.
کتاب اگرچه با ترجمه سنگین عبدلله توکل کمی خسته‌کننده می‌شد، اما برای من تمرین تاب‌آوری بود و باحوصله خواندن. یادآور خواندن رمان‌های چندجلدی فاخر در روزهایی که عادت به مینیمالیسم نداشتم.
ترجمه را دوست داشتم اگرچه هماهنگ با عصر حاضر نبود اما به سبک نوشتاری استاندال بسیار نزدیک بود.
از جمله کتبی بود که دوستش نداشتم، اما قطعا یک بار دیگر مطالعه خواهم کرد.

سرخ و سیاه/ استاندال
نشر نیلوفر/ مترجم عبدلله توکل
      
2

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.