یادداشت ملیکا خوشنژاد
1402/8/2
3.7
23
من عاشق ادبیات گوتیکم، عاشق قرن نوزدهم. عاشق جنبش رمانتیسیسم. عاشق کاراکترهای بهیادماندنی و شگفتانگیز این دوران: موجود فرانکنشتاین، فرانکنشتاین، دکتر جکیل و مستر هاید، دوریان گری عزیز عزیز عزیزم و البته کنت دراکولا و ون هلسینگ. و البته که برای چنین عاشقی خواندن متن کامل «دراکولا» از واجبات بود. درست است که خواندنش سخت بود، چون برام استوکر (شاید اگر کمی بدجنس باشم مثل مری شلی) آنقدر که ایدههای درخشانی دارد و روح زمانهاش را با روایتی خلاق بهتصویر میکشد، نویسندۀ توانمندی نیست. اما من نمیخواهم دربارۀ نقدهایی که به سبک روایی برام استوکر دارم بنویسم. میخواهم به خوانش نمادینی که از کتاب داشتم اشاره کنم. عصر ویکتوریایی در انگلیس عصر تاریکی است. انقلاب صنعتی متولد شده و لندن را دود، آلودگی، فقر و کثافت، بیماری و ابهام مواجهه با آیندهای نامعلوم فراگرفته. تمام امیال عاطفی انسان از سویی با چهارچوبهای روشنگری و از طرفی بر اثر ارزشهای پروتستانی سرکوب و حتی فراموش شدهاند. تمایل به جادو، ابهام و در آغوش کشیدن ماوراء ناشی از همین نیاز سرکوبشده و پاسخنداده شده است؛ ناشی از اینکه به جهانیان ثابت شود که همهچیز عقلانی و شفاف و قابلفهم نمیشود و همیشه چیزی بیرون باقی میماند؛ چیزی از جنس تاریکیها، از جنس امیال جنسی، از جنس آنچه شاید در تمدن انسانی اخلاقی نباشد، اما طبیعی است؛ طبیعتی حیوانی. شاید برای همین خونآشامها تمایلات جنسی را در انسانها برمیانگیزند و با خون پیوندی ناگسستنی دارند. ادبیات گوتیک در آشکار کردن این طبیعت بینظیر است، در بهرخ کشیدن قدرت تاریکی، در نشان دادن اینکه اتفاقاً منطق همیشه پاسخگو نیست، هرچه تلاش کنی روزنههای ورود تاریکی را ببندی، از باریکترین شکافها بالاخره راهی برای ورود به قلمروی نور و شفافیت پیدا میکند، هوا را میمکد و نفست را بند میآورد.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.