یادداشت Mandana between pages
1403/10/21
همین اول میخوام بگم که خیلی کتاب عجیبی بود. یعنی در عین حال که یه روایت خیلی جذاب داشت و من واقعا توصیفات و قلم نویسنده رو خیلی دوست داشتم، خیلی هم حس خاص و عجیبی به آدم میداد. این کتاب در مورد یه کودکه که خیلی ذهن مشوشی داره و خیلی مضطربه و در واقع اردوی زمستانی این بچه که اسمش نیکلا هست رو تعریف میکنه. اول داستان ما با پدر نیکلا آشنا میشیم که مشخصه چقدر باعث این اضطراب نیکلا شده و به نظر میاد آدم حساسیه. و خب کلا تو طول داستان کلی جاها بود که نشون میداد چقدر رفتار بزرگترها میتونه رو شخصیت و آینده یه کودک اثر بگذاره، مثلا در مقابل پدر نیکلا ما یه شخصیت داشتیم به نام پاتریک که یکی از مربیهایی بود که همراه بچه ها بود تو اردوی زمستانی و این شخصیت یجورایی در تضاد با پدر نیکلا بود جوریکه به نظرم تبدیل به یه سمبل خوشبختی و شادی و احساس آزادی برای نیکلا شده بود. جلوتر داستان یکم حالت معمایی جنایی به خودش میگیره(و یه نیمچه پلات توییستی هم آخرش داشت که خودش این شخصیت نیکلا رو میتونه بخش زیادیش رو توجیه کنه) که به نظرم خیلی جالب بود و یه پایان به جا و درست داده بود به داستان. علاوه بر این نویسنده خیلی قشنگ اون بهم ریختگی و اضطراب نیکلا رو نشون داده بود و خیلی جاها من پوست و استخون درکش میکردم که واقعا خیلی خیلی مهمه توی تجربهی خوانش یه کتاب. در آخر میخوام بگم که من این کتاب رو به همه پیشنهاد نمیکنم با اینکه خودم دوستش داشتم، حس میکنم کتابی نیست که هر کسی ازش لذت ببره. توصیفاتش تقریبا زیاده و اینکه ما دائما توی ذهن نیکلا با اون همه فکر و خیال و ترسش هستیم که ممکنه خسته کننده یا حتی آزاردهنده باشه براتون. (اینم تو پرانتز اضافه کنم که دلم واسه نیکلا کباب شد چون زندگی مجبورش میکنه قوی باشه حتی تو سن کم.) پ.ن: ۳.۵_۳.۷۵ (امتیازم)
(0/1000)
فاطمه معروفی
1403/10/22
0