یادداشت ایلیا
1402/6/27 - 23:58
3.9
20
کتاب را تا انتهای داستانِ ٦ در تهران خاندم و وقفهیی شد و، ادامه را، دو داستانِ نهایی را، به مشهد از زیر نظر گذراندم. آنجا مرگ با من همراه بود تا ٦ که ضربی از آغاز و کشاکشِ اضطراب بود ـــاضطرابی بیمرگ، معلقوار که ۷ را هم در برِ خود جای میداد، قطعن. در اینجا، به مشهد، هم با مرگ، پایان رسید. سخن کوتاه کنم: اضطراب گویند نشان باشد از حیات، اما سرِ آخر به خود میآیی و میبینی تهش را هم، پایانش را هم، خودِ مرگ میبندد به همانسان که اولش را؛ و یداله رویایی که میگوید: آنجا تولد من از مرگ میآمد مرگ تو از تولد من اینجا با تو در گذشته صرف میشوم و بعد قبل میشود وقتیکه مرگ تقلید مرگ میشود. (از هفتادسنگ قبر، سنگ ویناس)
(0/1000)
نظرات
تا کنون نظری ثبت نشده است. برای ثبت نظر خود از فرم زیر استفاده کنید.