یادداشت ایلیا

ایلیا

1402/6/27 - 23:58

                کتاب را تا انتهای داستانِ ٦ در تهران خاندم و وقفه‌یی شد و، ادامه را، دو داستانِ نهایی را، به مشهد از زیر نظر گذراندم. آن‌جا مرگ با من هم‌راه بود تا ٦ که ضربی از آغاز و کشاکشِ اضطراب بود ـــ‌اضطرابی بی‌مرگ، معلق‌وار که ۷ را هم در برِ خود جای می‌داد، قطعن. در این‌جا، به مشهد، هم با مرگ،  پایان‌ رسید. سخن کوتاه کنم: اضطراب گویند نشان باشد از حیات، اما سرِ آخر به خود می‌آیی و می‌بینی ته‌ش را هم، پایان‌ش را هم، خودِ مرگ می‌بندد به همان‌سان که اول‌ش را؛ و یداله رویایی که می‌گوید:
آن‌جا        تولد من از مرگ       می‌آمد
              مرگ تو از تولد من
                              این‌جا
با تو در گذشته صرف می‌شوم          و بعد قبل می‌شود
وقتی‌که مرگ          تقلید مرگ می‌شود.
(از هفتادسنگ قبر، سنگ ویناس)
        

22 نفر پسندیدند.

(0/1000)

نظرات

تا کنون نظری ثبت نشده است. برای ثبت نظر خود از فرم زیر استفاده کنید.