یادداشت فاطمه ایزدپناه
1401/12/5
4.0
12
کتاب "پرواز اسب سفید" برای مخاطب نوجوان نوشته شده است و شاید دیدگاه خود نوجوانان درباره آن، بهترین نقد برایش باشد، اما به عنوان یک معلم که با نوجوانها سروکار دارد و خودش هم روزگاری نوجوان بوده است، دوست داشتم چند سطری راجع به آن بنویسم. پرداختن به درونمایه ارتکاب قتل ناخواسته پدر و تبعاتش بر اعضای خانواده، از زاویه دید دختر نوجوانی که تک فرزند است و به جز پدرو مادرش پشتیبان نزدیک دیگری ندارد موضوع بکری است که کمتر رمان نوجوان ایرانی سراغ آن رفته است. به خصوص که مادر برخلاف همنوعانش در کتاب های مشابه نقش منفعلی ندارد و با تمام توان و حتی بیشتر، دنبال گرفتن رضایت خانواده شاکی و سروسامان دادن اوضاع است. کشش و تعلیق خوبی که در نیمه اول داستان وجود دارد و همچنین توصیفات دقیق راوی از حال وهوا و رویاهایش هم به خوبی احساساتش را به مخاطب منتقل میکند. تقریبا میشود گفت همه چیز در داستان در سرجایش قرار دارد تا جاییکه اتفاقات روستا شروع میشوند. با وجود اینکه شخصیت لیلا و بیماریاش خیلی خوب و باورپذیر از کار درآمده و مخاطب را با خود درگیر میکند، آشنایی گلبرگ با آقا معلم، پیرمرد با تجربهای که نقش مهمی در انتقال مفاهیم و پیشبرد داستان دارد، خیلی سریع و بدون مقدمه رخ میدهد. شخصیت پردازی آقا معلم خیلی قوی نیست و تقریبا هیچ اطلاعاتی از گذشتهاش جز اینکه معلم روستا بوده به مخاطب داده نمیشود. گذشتهای که میتواند سرشار از خاطرات تلخ و شیرین باشد تا پیامهای اخلاقی را که بعدتر در قالب حکایت و داستان تعریف میکند، برای مخاطب باورپذیرتر کند. همچنین لحن آقا معلم برخلاف مادربزرگ، هیچ تفاوتی با بقیه شخصیتها ندارد و اگر اسمش پشت دیالوگها نباشد مخاطب نمیتواند حدس بزند که گفتهها مال چه کسی است. روایت برخی شخصیتها مثل مش اسد و پسرش، تا حد زیادی غیر قابل باور و شعاری به نظر میرسد که تاثیری در پیشبرد داستان ندارد و گویی تنها برای پررنگ کردن مفهوم امید و انتظار که پیام اصلی داستان است، به کار گرفته شده است. با همه اینها اگر "پرواز اسب سفید" تنها روایت دختر نوجوانی بود که پدرش در آستانه اعدام است و میکوشد تا آخرین لحظه تمام تلاشش را به کار بگیرد و امیدش را از دست ندهد، کتاب خیلی خوب و نوآوری بود که حتما خواندنش را به نوجوانهای اطرافم توصیه میکردم. اما نقد اصلی بر سخنان آقا معلم در اواخر کتاب است. پرداختن به مفهوم ظهور و منجی بدون شک بسیار مهم و ارزشمند است و استفاده نویسنده از داستانی که امید در آن حرف اول را میزند برای بستر این پیام، هوشمندی او را میرساند اما از دیدگاه من پیام داستان و خود داستان باید مانند تار و پود یک پارچه در هم تنیده شده باشند تا پیام به ملایمترین شکل ممکن به مخاطب منتقل شود، به ویژه مخاطب نوجوان که شاخکهایش تیز است و مستقیم گویی را به ندرت میپذیرد. اما در اینجا مفهوم امیدواری برای ظهور منجی تا حد زیادی از داستان بیرون زده و بدون آنکه زمینه متناسبی برایش آماده شود، خیلی باعجله و ناگهانی در داستان آورده شده است. درست مثل دعوت یک مهمان خیلی ویژه به یک برنامه تلویزیونی پرمخاطب در دقایق آخر و همین از تأثیرگذاری مفهوم به شدت کاسته است. با این حال در بازار آشفته و گاه سفارشی کتب مذهبی و دینی که کمبود روایت و داستان در آن به چشم میخورد، پرواز اسب سفید اثر ارزشمندی است که خواندنش حتما خالی از لطف نیست!
4
(0/1000)
نظرات
1402/2/18
دقیقا منم همین نقد آخرو به داستان داشتم. شما خیلی بهتر از من بیان کردید
1
0
1402/2/22
0