یادداشت سمی
6 روز پیش
حالا فکر میکنم که آزاد بودن نه برخورداری از قدرت، ثروت، احترام یا اسیر نبودن در چنگ جبر، بلکه توانایی برای عشق ورزیدن است. آزاد بودن یعنی اینکه آنقدر عاشق دیگری باشی که حتی برای یک لحظه هم که شده خودت را فراموش کنی. ✏️ کتابی که خواندم داستان عجیب و غریبی از یک سرباز و دختری قایقران بود. یک داستان افسانهای در شهری جادویی، ونیز! آنری سربازی است که در آشپزخانهی افسرها کار و در جنگ خدمت میکند. ویلانل دختری سرخمو و ماجراجوی ونیزی است که پاهای عجیبش وجه تمایز اوست. داستان به طور موازی از زبان این دو پیش میرود. آنری مورد توجه بناپارت است و داستان گذری هم به وقایع تاریخی جنگ فرانسه دارد. ✏️ کتاب با نثری شاعرانه و دوستانه برای من از آن دست کتابهایی بود که ذهنم را درگیر کرد؛ چراکه قهرمانان داستان در پی یافتن معنایی برای زندگی و عشق هستند و دچار چالشها و جدالهایی روحی میشوند. در هر پاراگراف شاهد جملاتی زیبا از عشق، قمار و زندگی، طمع و ظلم هستیم که در عین وضوح میدرخشیدند. درست زمانیکه کتاب به سمت یکنواختی میرفت، به پایان رسید و در کل من کتاب رو دوست داشتم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.