یادداشت عطیه ملکی
2 روز پیش
«دومین کتاب تیرماه 1404» اگه بخوام خیلی ساده بگم، رمان "بندها" داستان یه زندگیه که به ظاهر ترمیم شده، اما توی دلش پر از ترک و زخم و حسرت باقی مونده. ماجرای مردیه که خانوادهش رو ول میکنه، میره دنبال عشق و آزادی، ولی بعد از چند سال برمیگرده، اما نه خودش دیگه همون آدمه، نه زنش، نه بچههاش. انگار همهشون یه چیزی از دست دادن و هیچوقت هم نتونستن دوباره پیدا کنن. اسم کتاب خیلی قشنگ انتخاب شده، چون نشون میده که تو زندگی یه سری بندهایی هست که نمیشه پارهشون کرد. بندهای بین زن و شوهر، بین پدر و بچهها... وقتی دیگه هیچ علاقهای نمونده، باز هم یه جور بند ناپیدا هست که اونا رو به هم وصل نگه میداره. شخصیتها خیلی واقعیان. نه زن فرشتهست، نه مرد شیطان. هر دوشون یه جاهایی اشتباه کردن و یه جاهایی صادق بودن. زن داستان قوی ولی خشمگین و زخمیه. مرد انگار بین خودخواهی و پشیمونی دستوپا میزنه. بچههاشونم قربانی دعواهای قدیمی و حرفهای نگفتهن. چسبید. نه یکبار بلکه دهبار هم بخونمش کمه!
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.