یادداشت الهام قنبری
4 روز پیش
روایتی واقعی، لطیف و در عین حال تکاندهنده از مواجههی انسان با عشق، فقدان، و معنای واقعی «زندگی کردن». قصهی دختربچهای یتیم به نام چیکا ، کودکی که گرچه در ظاهر نیازمند مراقبت و پناه بود، اما در حقیقت، آموزگار زندگی شد. پیوندهای انسانی، بسیار فراتر از قراردادهای روزمره اند. عشق واقعی، نه محصول شایستگی یا جایگاه، بلکه نتیجهی حضور و پذیرش بیقیدوشرطه. چیکا، با حضور کوتاه اما عمیقش، به من یاد داد که انسانیت در مراقبت از دیگری معنا پیدا میکنه حتی اگر آن دیگری کوچک، آسیبپذیر یا رو به خاموشی باشه. بازتابی از مفهوم «تابآوری» ؛ اینکه چگونه انسان در میان رنج و فقدان، میتوانه معنایی تازه برای بودن پیدا کنه. مواجهه با بیماری و مرگ در کودکی، نقطه ای که اغلب روان ما را درهم میشکنه، اما در دل همین شکستگی، امکان رشد و دوبارهساختن نیز نهفته است. فقدان، پایان نیست؛ بلکه میتواند فرصتی برای گسترش عشق و تعهد درونی باشه. زمان ما محدود است، اما اثر ما میتواند جاودانه بشه. مراقبت از دیگری، به همان اندازه که به او جان میده، به خود ما نیز معنا میبخشه. و اینکه کودکان، با بیپیرایگی و صداقتشان، گاه عمیقترین آموزگاران ما هستند. در نهایت، پیدا کردن چیکا فقط داستان پرورش یک کودک نیست؛ دعوتی است به اینکه زندگی را نه در رفاه و بیدردی، بلکه در پیوندها، در مسئولیتپذیری، و در شجاعت دوست داشتن بیمرز معنا کنیم. این کتاب مثل آینهای است که ما را وادار میسازد از خود بپرسیم: چه کسی در زندگی ماست که اگر به او دل بسپاریم، ما را انسانیتر خواهد کرد؟ باری که به دوش میکشیم چیه؟
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.