یادداشت علی زارع بیدکی
1403/4/30
یادم نیست کدام تعریف را شنیدم یا کدام نقد را خواندم که جنگ و صلحِ لییف نیکالایویچ تولستوی تبدیل شد به یکی از آن قلههایی که جایی دور در رؤیاهایم پرچمِ (خواندهام) را باید میزدم نوکش. این چهارجلدی(از گالینگور خوشم نمیآید) حاصل سفر یکروزه به تهران، برای نمایشگاه کتاب سال ۹۸، با دایی بزرگم بود. بعد از آن هر وقت در خانه از کنار جنگ و صلح رد میشدم، هیچی!فقط رد میشدم... اثر کلاسیک چیست؟ مارک تواین میگوید: چیزی که مردم از آن تعریف میکنند ولی نمیخوانندش. این قله برایم محال بود. وقتی قله فتح میشود، ابهت کوه میریزد... تا ۳سال بعد از خرید، تعریف میکردم و نمیخواندم. بازهم یادم نیست چه شد که دل را به قله زدم و شروع کردم. ابتدای داستانهای کلاسیک، باتلاقی وجود دارد به نام پیشمقدمه! جایی که هر چه دست و پا بزنی به جای جلو رفتن، میروی پایین... تا چشمهایم در گل فرو رفتم. بعد از ۱۸۰ صفحه رها کردم. داستان شروع نمیشد. اتفاقات نمیافتادند و توصیفات و توضیحات هم که اصلا افتادنی نیستند. ترس افتاد به جانم. ترجمه ثقیل است و توصیفات فراوان و داستان پیش نمیرود. این خلاصه توصیفم بود از کتاب، برای آنها که از من میپرسیدند. بدون استثناء همه منصرف میشدند. بار دوم ۶ماه پیش شروع کردم. اینبار تجربه یکبار غرقشدن با من بود. آرام میرفتم، خیلی آرام. روزی ۵ دقیقه! تا امروز که رسیده بین ۱۵ تا ۲۰. بعد از پیشمقدمه تازه ماجرا آغاز میشود... اوصاف جنگ و صلح را از زبان بزرگان بخوانید و به نظرم هرچه زودتر خودش را... پ.ن: جبرانی به خاطر همه آنهایی که از جنگ و صلح ترساندمشان...
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.