یادداشت بردیا طهماسبی

بردیا طهماسبی

بردیا طهماسبی

8 ساعت پیش

        تو اجتماع مگس‌ها باید قدرت دستت باشه تا بتونی سالار مگس‌ها بشی!

🖊️ به قدری پنجاه صفحه‌ی آخر این کتاب مهیج و عجیب بود که کاملا هرچی قبل از اون توی کتاب اتفاق افتاده بود رو از یادم برد. و البته اینم بگم که واقعا دو سوم اول کتاب، باب میل من نبود و حس می‌کردم بیخودی داره کش میده نویسنده. بخوام خیلی خلاصه بگم این اثر یه رمان پاد آرمانشهری و کاملا نماد محور با استفاده از شخصیت‌های خیلی کم سن و سال که چندتا ویژگی بارز داشت:

📌 نماد گذاری: از اول یکی از بچه‌ها یه صدف پیدا می‌کنه که چون جلوتر برای حرف زدن نوبتی، باید دستشون بگیرن صدفو، نماد دموکراسی و قانون نظام‌مند میشه. یه عینک هست که برای یکی از بچه‌هاست. اون بچه عاقل و عالم‌تر از بقیه‌ست و از اول هم مسخرش می‌کنن، هم بهش اهمیت نمی‌دن. عینک اون بچه میشه نماد علم. با عینک یه آتیش رو تو طول روزها روشن نگه میدارن که نماد امیده. از طرفی رفیق این پسر عالم که صدف رو پیدا می‌کنه، نماد تمدن و رهبریه، که همیشه می‌خواد برای نجات بقیه و رهبری متمدنانه تلاش کنه. و یه پسری هست که رهبر گروه سرودیه که همراه این بچه‌ها میشه و از اول به فکر شکاره. این پسر نماد وحشی‌گری و خشونت طلبیه. اواسط داستان بچه‌ها حس می‌کنن یه هیولا تو جزیره وجود داره و بعداً به چیزی می‌بینن که مطمئن میشن؛ اون هیولا نماد تاریکی درون انسانه.

📌 اتفاقات یکدفعه‌ای که منتظرشون بودم اما در عین حال غیر منتظره بود مثل توهم یکی از بچه‌ها، اون چیزی که توی جزیره سقوط می‌کنه و سر بریده شده‌ی خوک.

📌 ارتباط اسم داستان با مفهوم داستان و فصلی که در اواسط رمان سندی به این قضیه‌ست و البته ارتباط خوک و اون پسر عینکی که پیگی صداش میزنن و در کل استفاده از یه حیوون (خوک) به عنوان نماد ساخته شده توی اثر، تو طول داستان.

🖇️ این اثر برای من جذابیت کافی رو نداشت و احتمال خیلی زیاد، تو پادآرمانشهری‌ها جزو آخرین‌هایی باشه که به یکی معرفی می‌کنم ولی در کل شوک‌هایی خیلی به موقعی وارد کرد. قرار دادن بچه‌های کم‌سن تو چنین موقعیتی و تو اون جزیره که نماد یه اجتماع کوچیکه به صورت جالبی اتفاق افتاده بود. ارزش یه بار خوندنو حتما داره. 
      
3

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.