یادداشت نبات
2 روز پیش
اول بگم که یکم گیج کننده است ولی اخر کتاب تازه متوجه میشه چی به چیه.دوم اینکه من بازم به جواب یه سری سوالام نرسیدم نمی دونم خودم سرسری از روش رد شدم،یادم رفته یا باید واضع تر بیان میشد که به نظرم مورد دوم درست تره. داستان در مورد گوشه ای از اتفاقات کردستانه،درگیری ها بین احزاب مختلف کردستان و تعدادی از شهداست.در مورد تنها معلم شیعه روستا که با یاد خاطرات همرزم های شهیدش همراهشه و به سرفه امونش نمیده.یوسف تو دل مردم جا داره،ولی کسایی هستن که یوسف رو مانع رسیدن به اهدافشون میدونن و میخوان از شرش خلاص بشن.بعضی ها بخاطر کینه ای که ارزش دارن،بعضی ها بخاطر اینکه مانع جذب شدن افراد روستا به طالبان میشه،یا فکر میکنن قاتله... خلاصه اتحاد مردم رو هم نشون میده🥺❤️🔥 حالا سوالام چیا بودن: به نظرم واضح بیان نشد که هیوا بالای تپه چی دید،اون نور کی بود؟چی بود؟چرا هیوا کچل شد؟اصلا چرا تاپور دیوونه شد؟؟یعنی من نفهمیدم ؟؟اقا اصلا تهش چی شد،یوسف شفا گرفت،هیوا مرد؟اگه کسی میدونه بگه لطفا 😅😂 این سوالا مهمنننن😂
(0/1000)
نبات
دیروز
1